همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

00:24

یه روز از خود میدون توپخونه تا سر سیمتری می‌دوئم برات، یه روز که هفده سالم باشه، یه روز که تنم زار بزنه، پیرهنِ از کربلا اووردۀ مامانم، دِ بند کفش نمی بندم اون روز، همون‌طور یهوئکی دفتر چهل برگُ می‌زنم زیر بغلم، گل میندازه گونه‌هام برات، کفترجَلدهامُ میدم داداشت، نرم می‌کنم دلشُ، سر دیگِ نذری، ملاقه جاروئی می‌برم واسه خاله‌ت، اونوخ .. باهاس بشینی رو پله‌های انباری، بگی می‌دونی بابام عرق می کشه این پائین؟ دلم هرّی بریزه که آخ آخ.. مامانت اگه بفهمه چی؟ تا ماه رمضون دو هفته‌س، نجسی خوردن نداره این وقت سال، بعد تو گل بنداز؛ گونه‌هاتُ برام، اون شکلی‌ها اون‌طوری‌ها، خاطرخواه ترم؛ از دستم در میره دستم، میذارمش رو زانوهات، یهو میگم چته؟ چرا می‌لرزی گُلی، حیف نی؟ حیف نی غصه‌َت بشه؟ بعدش آره، بعدش نیگام می‌کنی، یه روز که هفده سالم باشه عصرش، سینه میدی جلو، موهاتُ با دوتّا انگشت میدی پشتِ گوش‌هاتُ میگی؛ امساله رو .. صدبرگش نکردی چرا؟ دوسَم نداری مگه؟ پا میشم میگم بابا! دوره دورۀ حرف‌های کوتاهه، هرچی که بگم، نگم دوستت دارم، قبولش میکنی؟ آدم که چیزهای یواشکی‌شُ .. بعد تو می‌پَری وسط حرف‌هام، میگی یعنی دیگه کتابَ‌م نمی‌کنی؟ بلند میشم که قیافه بگیرم برات، بندِ کفشم می‌مونه زیرِ پام، آخ آخ می‌زنی زیر خنده، دلم غنج میره برات، خاک‌ شلوارمُ که پاک می‌کنم، نیگا می‌کنم به قمری‌های ایوون، آخه نه که نیمرخمُ بیشتر دوست داری؛ واسه همون، بعد صدامُ خَش میندازم میگم، اگه کتابی باشه، من و تو تووش با همیم .. هیج‌جا نمیرم، عرق سردِ دستات اگه نباشه ..
يكشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
ها کردن به شیشه های مات

00:23

وای از تو که خاکِ خواستن نیستی، وای بر من که آسمانِ تماشایی
شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
برزخ مکروه

00:22

اثاثش را چیده روی هم، کنار دیوار اتاق خواب، مالک جدید جواب کرده، دارد جمع می کند برود گوشه ای، کناری، چهل متری بگیرد برای خودش، سیگار ماتیکی را می‌دهد دستم، عقم می‌گیرد، میبرم توی سینک خاموشش می‌کنم، می‌پرسم -داد میزنم- کرایه‌ش چقدری هست؟ ببینم اقلا می‌شود یک‌جوری، اتاق را ندهد برود؟ فندک می خواهد، می گیرد می گوید که دارد خراب می‌کند کلا، بساز بفروش است زن قحبه، خواب می رود دست هام، کشوها را می گردم، می گوید -داد می زند- کشوهای خودتونُ باز کن .. زیر لب لیچار بارش می کنم، جوراب را برمی‌دارم، می پرسم - آهسته می‌پرسم- لباس هاش کجاست؟ می گوید -با خنده می گوید- با خودش برده
شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
ها کردن به شیشه های مات

00:21

پروانه ای که می رفت، به صیادی که برمی گشت، لبخند می زند هنوز
شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
پاژ

00:20

از تنها گذاشتن من، دست بردار
شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
برزخ مکروه

00:19

تو به اندازۀ یک سوء تفاهم طولانی، زیبا مانده بودی
پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵
برزخ مکروه

00:18

عصرها، خط رنج مورچه ها را پاک میکنم و گمان می کنم که همیشه، به خانه رفتن، از به خانه برگشتن، غمگین تر است
پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵
پاژ

00:17

گاهی پیش خودم فکر می کردم که اگه گربه می شدم، از این ریقوهای دیوث می شدم، از اینا که کِز می کنن زیر نیمکت ها، چاکِ آدم ها رو تماشا می کنن، بیشتر که فکر می کردم یادم می اومد که گربه بودم، تمام عمر گربه موندم، از اون ریقوهای دیوث، از همونا که کز میکنن زیر نیمکت ها، چاکِ آدم ها رو تماشا می کنن
پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵
فانوس چروک

00:16

یادم بنداز یه شب باهات برقصم، یه بعدازظهر برات چایی بریزم، یه صبح بسپرم از خواب بلندم کنی
پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵
اکتاو آبی

00:15

می گفت تنهایی هفت روز است و ما، عصر روز هفتم آمده بودیم
پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵
پاژ