یه بار همون دوره ها بهت گفتم آدم در نهایت بازیگره، بعضی اکتورها واسه برادوی خوبن بعضی ها واسه پارک وی، خیلی ها حجم آدمای روبروی سن واسشون مهمه، خیلی ها تیتر روزنامه ها، یه عده هم کلوپ دوزاری های زیر پله ای واسشون بسّه؛ سه چار تا مستِ لایعقل و یه میکروفون، شاید هم یه میزی اون گوشۀ دور سالن؛ با یه سایۀ محوِ ساکت، من تا جایی که یادمه از این دست اکتورها بودم، واسه همین تا زیرپلّه ای شلوغ میشد میزدم به چاک، دیشب که بهت گفتم بوی مرگتُ دوست دارم، حرفم همین زیرپله هات بود، آدمی مثل تو حیفه که نقش زندگیشُ، واسه کسی بازی کنه که رو تراس لُژ، با بادبزن داره خودشُ باد میزنه، تو اکتورِ اقلیتی.. هولناکه ولی، هیچ وقت فراموشش نکن