همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۷۴ مطلب با موضوع «اکتاو آبی» ثبت شده است

09:10

من آخه سگ باز نیستم، یعنی تا حالا نشده سگ بذاری جلوم بازش کنم، بجاش جارو برقی باز کردم یا کلید پریز تلفن یا فایل ورد، یعنی اینطوریه که تا مجبور نشم چیزی رو باز نمیکنم، می خواد کفتر باشه یا زن یا رفیق، همیشه فقط می بندم، درُ رو خودم یا پیچ هر چیزی رو سرجاش، سگ اما فرق داره، من میگم سگُ نباید بست، باز کردنش هم کار من یکی نیست، توفیری نداره سگ باشه یا رتیل، مار باشه یا بیوۀ سیاه؛ جونور جماعت منزجرم میکنه، مورمورم میشه لیس بزنن، دم تکون بدن یا پشم و پرشون بریزه برام، اینجوری بودم؟ نه که نبودم، اینجوری شدم، مطلقا هم ربطی به سگ و زن و رفیق نداشته؛ ندارم دیگه، به دال گفتم خسته ام، استیصال نیست؛ پوچی یا افسردگی، گفتم وا دادم، دلم میخواد تموم شه؛ زودتر، خیلی زودتر.. تموم شدن هم شده عین چشم، اونقدی عنشُ در اوردن که دیگه نشه شعر گفت براش، مردم ولی دلیل میخوان؛ همونقدر که سگ ها استخون، گفتم خلق نداشتم ردّ نذاشتم نصفه موندم، عین تک تک ثانیه های گفتنش هم، حواسم بود که چرت و چرنده حرف هام؛ استخون پرت کردنه، هرچی فکر میکنم خسته نیستم، یعنی دیروز به کاف گفتم خسته ام، کلمه اشُ پیدا نمی کنم، می تونم یک میلیارد سال حرف بزنم ولی نمی تونم یک میلیارد سال واسه پیدا کردن یدونه کلمه ساکت بمونم، یادش انداختم چند ماه پیشُ، که دوره ات گذشته سرهنگ؛ اسلوموشن، پوکه.. یادش نبود، بعد حرف خودمُ کادو کرد داد به خودم؛ دوره ات گذشته سرهنگ.. چند روز پیش ها دست کشیدم تو پشم و پر سگش، چند روز قبلترش تو پشم و پر یه سگ دیگه، اولیه دم تکون داد، آخریه دیگه نلرزید، من دل سگ لرز ندارم، جونور هم که باشه، دست میکشم زیر گلوش پشت کمرش که ترسِ دنیاش بریزه، من یکی لنگِ دم تکون دادن ها نیستم، یا اقلا اونقدرها نبودم، اینا بازی تازه ترهاست، تتو خورده ها، ریش پف پفی ها و پیرسینگی ها، بازی محفلِ علف کشیده هاست، من تهش تو آینه سینه ریز دیده باشم، تو اسکله؛ دریا
يكشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۶
اکتاو آبی

08:57

بد است که آدم وسط تابستان بخاری روشن کند، یاد خمیدگیِ برگ پتوس ها گوشۀ تاخوردۀ فرش ها بیافتد، یاد عروسک های پشت پنجره و چند پتو بجای تشک
سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶
اکتاو آبی

08:54

کمی لبخند میزنم، آن قدر کم که از خواب بیدار نشوم
جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
اکتاو آبی

08:52

در یکی از همین لحظه هاست که انگار قرار است صدای آدم بلند شود که آخ، گریه دارم
جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
اکتاو آبی

08:38

دلم لک زده واسه نارنج های شهرک، واسه کلاغ هاش، واسه این که فقط یه بار دیگه اون قدر تنهایی واسه خودم راه برم که کفشم، پشت پاهامُ بزنه
شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
اکتاو آبی

08:31

کسی تنه می زند، می رود توی مغازه ای که ایستاده ام و زل زده ام به اتیکتِ قیمت هاش، آن طرف تر هنوز، بساط آکواریوم و لامپ های صد است؛ گوشه ای از پیاده رو که سبزه ها را برده اند کنار هم نشانده اند، ببخشید آقا! زن جوانی اجازه می گیرد، کنار میکشم و راه می افتم، زل میزنم به ویترین ماهی ها، می پرسم چقدر می شود، توری را فرو می کند توی آب، پولش را که حساب می کنم، یک سوراخ دیگر هم میگذارد روی جای ماهی ها، جوری که حواس کسی را پرت نکرده باشد؛ کیسه را میبرم بالاتر، اجازه می دهم با رفقاش خداحافظی کند، خر است، نمی فهمد، کِز کرده گوشۀ تیز نایلون، دوباره راه میافتم و توی سرم، خط فرضیِ حرکت ماهی هاست، به این فکر میکنم که پیش از رسیدن توری، دنیاشان را دوست داشته اند یا نه؟ هوا بوی خوبی دارد، بوی سردی دارد، آدم دلش می گیرد، دلش تنگ می شود برای خیابان های اسفند
سه شنبه ۱ فروردين ۱۳۹۶
اکتاو آبی

08:17

مسلما من اشرف مخلوقات نیستم، اما قطعا بی شعورترین ستاره دریایی تاریخ ام، هی دستم هی یکی یکی پاهام قطع میشه، هی کوتاه میام، هی دوباره با ذوق درستش می کنم، سینه صاف میکنم که دیدی؟! دوباره تونستم! درستش کردم خودمُ! اولین بار تو اون کلاس های عصر بود، با بوی ساندویچ های خیار گوجه و نیکمت های سه نفره و تندی لامپ های صدش، با پرچم مثلثی هایی که هیشکی حال نداشت بعد از دهۀ فجر، از در و دیوارها جمعش کنه، بد سنیه واسه این که ستاره دریایی نشونت بدن، بهت بگن ایناهاش! اینُ میبینی؟ وقتی یه جاش کنده میشه میشینه یه گوشه خودشُ ترمیم میکنه، چرا باید اینُ میدونستم؟! چه هلاکی بود که عوضِ گیم اور شدن تو آتاری، دلهره ام بشه آزمون های ورودی؟ که چی؟! فکر کردن به جونوری که معلوم نبود دهن و کونش چه فرقی داره با هم، نه استعداد می خواست نه درخشان بود، من ولی نشستم یه گوشه که رو تخته سبزها با گچ صورتی واسم بنویسن که ستاره ها هم میمیرن، حتی همونایی که چشمک میزنن، یاد گرفتم عوضِ جمع کردن عکس فوتبالیست ها، عوضِ تف زدن به تتو آدامسی ها، بشینم به این فکر کنم که زمینِ زیر پام تو آسمون ها، واسه هیشکی چشمک نمیزنه، خانوم معلمم بهم گفته بود نترس! مرده.. مرده کاری نداره باهات.. من حتی همون موقعش هم داشتم به این فکر میکردم که رژ قهوه ای به هیچ زنی نمیاد، یه نیم ساعت بعدش هم رو تخته گچُ از کمر شکست، با اعتماد بنفسی که بچگی ماها بهش میداد خندید و نوشت که عروس های دریایی هیچ وقت نمیمیرند.. می دونی؟ گاهی دیگه زورم نمیرسه به خودم، وامیستم بالا سر خودم، یه بشکن میزنم که هی! هی! حواست کجاست! پرسیدم می دونی چرا ستاره دریایی ها، اون همه زودتر از ستاره های تو آسمون میمیرن؟ بلندتر بگو؟! آفرین! درسته .. چون غرق میشن زیر آب.. بعدش یهو کلاس کف میزنه برام، بغل دستیم با آرنج میزنه به پهلوم که دمت گرم، سربلندمون کردی! پامیشم از کلاس میرم بیرون، پامُ از لای نرده ها رد میکنم و میشینم رو موزاییک ها، سرمُ می چسبونم به نرده و کفش هامُ یک در میون تاب میدم تو هوا، حواسم هست گوشۀ کاپشنم نگیره جایی، حواسم هست هی سر بلند کنم که اگه اومدن دنبالم زودی پاشم برم، این دفعه ولی میخوام به اولین کسی که اومد دنبالم و شالگردنمُ کیپ کرد دور لب و دهنم، هر چی که یاد گرفتمُ یه جا بگم، میخوام همۀ کلاسُ تعریف کنم واسش، میخوام اونقدی حرف بزنم که دیگه چشامُ تندیِ لامپ های صدش نزنه، میخوام بهش بگم فک کردی چی!؟ فکر کردی اگه ترمیم بشی نمی میری؟! ته تهش میمیری، چشمک بزنی نزنی، برق بزنی تو آسمون ها و برق هم که نزنی؛ باز هم میمیری، میخوای نمیری؟ عروس شو! برو ته ته اقیانوس، همون جا بمون، به هیشکی هم چشمک نزن!
سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵
اکتاو آبی

08:12

چرا! چرا؟ چرا حالا که این همه مه شدم برات؛ گم نمیکنی منو؟
سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۵
اکتاو آبی

07:58

نشین از اونایی که دماغ شونُ که عمل میکنن بهش میگن بینی، نشین از اونایی که پشت شون که گرم شد، به شونۀ روزهای بدبختی هاشون میگن هر جایی، نشین از اونایی که آدمی که سیگار می کشیده باهاتون، یه روز بشینه و سیگار بکشه براتون
چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی

07:49

دلم یجوریه، انگار برق ها رفته، یه گوشه اش بخاری نفتی روشنه
چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی