همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۵۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

02:57

یادم میاد میرزا، فردای روزی که صلاحی رفت، یه یادداشت نوشته بود که عمران کودکانه هاشُ پشت سیبیلش قایم می کرد، دیدی یه وقتایی یکی یه چیزی میگه که تُک زبونت بوده؟ اونقدر به دلم نشست که یادم نرفته این همه سال، منم همینم یحتمل، من البته مشکل سبیل ندارم، دو ماه میذارم ذکام میشم میندازم گردن پشت لبم از ریشه میزنمش، من مشکلم لبخنده، پوزخند نه دقیقا همون لبخند، پنجاه میلیون ساله که مشکل لبخند دارم، مطمئن نیستم چی کی و کجا رو پشت لبخندم قایم میکنم، اما حتی اون روز، بعدِ همون یادداشت هم، لبخند زده بودم، لبخند به وضوح رو صورتم اضافه ست، اگه اختیار حالت احمقانۀ صورتم دستم بود، ترجیح میدادم یه رگۀ ملموس خشونت می داشتم بجاش، زخم قمه و ترَک ابرو که نه؛ سادۀ خشونت هم کافی بود برام، باهات موافقم که می شد یه دماغ باریک، سربالا یا دست کم غیر سینوسی رو بذارم تو اولویت اولم اما، اون دیگه مشکل بیننده هاست و دقیقا و ابدا و هیچ وقت، مشکل بیننده ها مشکل من نبوده و نیست، هیچ آدمی اون قدر وقت نداره که جای بقیه زندگی کنه، هیچ آدمی اون قدر وقت نداره که حتی جای خودش زندگی کنه، هیچ آدمی اونقدر وقت نداره که وقتشُ خرج لبخندش کنه؛ خرج اضافه های صورتش، فروشنده رو دیدم امروز؛ تو خلوتِ چهار عصرِ باغ فردوس، یه سر رفتم کافه؛ نشستم و بلند شدم، یه ریزه بارون هم گرفت؛ بی اثر و کم رنگ، از اون بارونایی که توی نوربالای ماشین ها میشه دید، رو صندلی های پاساژ نشستم؛ زیپ هودی رو بالا کشیدم و لبخند زدم، پیتزا سفارش دادم، خوردم و ورم کردم و سیگار کشیدم و لبخند زدم، مامان زنگ زده بود ریجکت کردم و لبخند زدم، دست دراز کرد تراکت بده یکه خوردم و شوخی کردم و لبخند زدم، تصمیم گرفته بودم پیاده برگردم، از پارچه سیاه ها ترسیدم و تو ترافیک موندم و لبخند زدم، بهشون گفتم بعد شام میام ونک، گوشی رو خاموش کردم و شام نخوردم و لبخند زدم، امشب حوصله حرف زدن نداشتم، حوصله حرف زدن ندارم این روزها، در تنم خرچنگی ست عمران، خرچنگی که مرا می کاود
يكشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۵
صحاری

02:56

شنبه تالار آینه بود، دوشِ بعد کسالت؛ آغوش پیاده ها، سر و دست بریده ها، دژاووی پلِ فرو ریخته، سلاخی خزه از آجر، رطوبتِ جدا کردن پوست از آینه، زل زدن وقت می گرفت، شُره می کرد پذیرش ساکت خون، معبودِ نمرده ایستاده بود، روی عرض آجرها؛ سفیدِ دستکش و پیشانی، شنبه بو کردن سنگ بود، گرفتنِ شرح جنازه ها از آب، سنگ ریزه های زیر پل، توله گرگِ دویده بود؛ بی جنگل و پروانه، برهنه دست گشودن؛ چهار میخ مثل اسپویل؛ جلجتا، تاج، هان سولو، نوشته بودم ایشتار، قلب سایفون سرخ شد، دوباره دستم نرسید، راستش مثل لاس، این پست لکنتِ موسی ست؛ راز دود شعله؛ بریده بریده های پیام، هشدار پنهان کوهپایه، شیهۀ مقدور یونیکورن، سوپرانوی موحش ارتفاع، غلظت سرخِ گوشۀ میز؛ چکه چکه تا کفپوش، دلم گرفته پترو، تیغ اوکام می بُرد، خون تازه بریز، شعر تازه بگو، شنبه تالار خون بود پترو، شنبه تالار خون بود
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵
پتروچلهوف

02:55

میانِ همین رفتن ات، میان گاهِ آمدنت، دنیا همین حوالی دلگیر است
جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
اکتاو آبی

02:54

آفتاب، صورت به صورت می گذاشت، ظهرِ جمعه، گونه می بوسید
جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
پاژ

02:53


پنج شنبه صفر کلوینه؛ سفیدِ تورنسل، پنج شنبه خط افقه؛ صبح دریاست، برنج گذاشتم؛ یه دم کنی گل گلی روش، قهوه سازُ روشن کردم، لُپ کشیدم از پنجره، غیژِ خیابون بلند شد، یادم بنداز بهت بگم آهنگ جدیدۀ سیروانُ دوست دارم؛ سوزن سوزن شدنِ پوستُ زیر تیشرت؛ زیر کجِ آفتاب مهر، شهرِ قبلِ ظهرُ نمی فهمم؛ خودِ وقتِ دوازده امُ، اف گفت دو روز دیگه میریزی تو گوشیت؛ بعدِ این که گفتم زدبازی رید با این آلبومش، اف یو اف، چه می دونی آخه چه حالیم، این روزها "یه قاب عکس خالی ام"، خالی ام و یه پیک پُر عرق ریختم؛ آویشن دیگه، هنوز نزدم زیرش؛ لایک بهم، یه رول هم پیچیدم یواشکی؛ آویشنُ بشوره ببره، شب عروسیه رو پشت بوم، مالکِ سگ سیاه زن میگیره، صاحبِ سگ سفید شوهر، مامانشون زنگ زد که قدمت روی چشم، پیچوندم که تهران نیستم، برم جوراب پیدا کنم، لباس بپوشم، دو تا کار دارم امروز تا شب، دومیش از اولیش راحت تر، اولیش از دومیش واجب تر، هلاکِ آدم، گیجیِ وسط واجب و علاقه ست، همینه که هلاک نمیشم، چاییم سرد شد، دیرم شد، وعده به شب
پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۹۵
صحاری

02:52

یک شالیزار ابرو داشت پشت چشم هاش؛ هاشور پرپشت روی بوم، نفس می کشید، لبخندش حتی؛ خونِ دویدۀ توی گونه هاش، می دانست، یقین داشتم که می دانست، چطور میشود زنی، این چیزها را نداند؟ این چیزها را نفهمد و عصر پاییزش را، میان رخوت دست کسی؛ که چیزی از ابرو نمی داند، حرام کند؟
چهارشنبه ۷ مهر ۱۳۹۵
اولئک الحشاشین

02:51

امروز فونت روسی، لهستانیِ پاییزم را، خنک کرده بود
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵
پاژ

02:50

ساده تر از این هاست؛ آدم دست بر نمی دارد، از چیزی که به آن دست برده باشد
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵
جماهیر

02:49

عادت کردم؛ که عادت کنم
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵
پاژ

02:48

تو دلتنگ کننده بودی
دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
اکتاو آبی