همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۵۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

00:42

گفته بودی که آخرش یک روز در صدای کفش یک پائی پروانه میشوی، رو کرده بودی به دیوار، دست به نرده ها گرفته بودی، لی لی کرده بودی تا پایین پلّه ها، آرام و بی حوصله؛انگشت اشاره از پاشنه بیرون کشیده بودی، بی انتظارِ کسی که آمده باشد دستت را عقب کشیده باشد؛ بیهوا رفته بودی و من، دست به شکل اتفاق نبرده بودم، دست به نرده ها نبرده بودم و در صدای کفش یک پائی، برای همیشه از پنجره ها؛ بیرون پریده بودم
جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۹۵
مزامیر ورشو

00:41

شیبِ خوبی داره پریدن، دلخوریِ خوبی داره سقوط
چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۵
صحاری

00:40

عصر، عصرِ تن پوش بود؛ تن پوشِ عطرِ انبۀ کال
سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵
مارمالادسن

00:39

پرواز هشتصد و هفت 
آخرین اعلان.. 
مسافرین محترم .. 
 -و من قرار نیست بشنوم 
 پیرمرد، سری تکان می دهد 
 و من سالن سیگار را فراموش می کنم 
 بلیط تون لطفا 
 چرا؟ چرا نابود شده همه چیز؟ 
 چرا کنار خودت نیستی؟ 
 و دست های تو دیگر 
 از مسیر عادت هر روزه 
- به تسکین نمی‌رسند؟ 
 ..آقای محترم! کمربندتون! 
 رسیدن ممکن نیست 
و ما، تنها زمانی می فهمیم 
 که یک روز عصر، مسجد جامع 
- از خرما، خالی مانده باشد 
.. شما دانشجویی؟ 
..دو ساعت پرواز آدمُ دیوونه می کنه 
..من کاپیتان پرواز 
 هم اکنون، از آسمان تهران
.. سفر خوب و ایمنی را .. 
 -و من قرار نیست بشنوم 
 "مرغ آبی رنگ من مرده" 
 و صندلی من دیگر 
 هرگز 
 به حالت اول، برنمی گردد 
 غمگین نیستم 
 اتفاق تازه ای نیفتاده 
 ماهی ها هم هر سال می میرند 
 و ما هر سال، تنگ های خالی را 
 دوباره پر میکنیم 
.. آقا؟ چرا گریه می کنید؟ 
 و من قرار نیست بشنوم 
 قرار نیست گریه کنم 
 قرار نیست فراموش کنم 
 من حتی میان همین خطوط 
 جسارت سقوط نداشتم 
.. هم اکنون در فرودگاهِ 
.. لطفا کمربندهای خود را تا توقف کامل .. 
 چرا؟! چرا گفته بودم دوستت دارم ؟! 
- وقتی "پرنده مردنی ست"؟
دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵
مرثیه ای برای باغ های نارنجی

00:38

نفرت، عمیق تر از عشق، به شکلِ گم شدن اشیاء دست می برد
دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵
جماهیر

00:37

توضیح داد که این یک جور مدیریتِ از بالاست، توی راه خیلی به این فکر کردم که برای این آدم ها، پذیرفتنِ از پائین، چه شکلی باید باشد
يكشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵
رمز چهار تا یک

00:36

تو نبودی، تا جای همه خالی باشد
يكشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵
برزخ مکروه

00:35

صبح، شرحی ست که به تو نمی آید؛ فاتحِ اغوای لاجوردی ام
شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
برزخ مکروه

00:34

سنگ، سارم می کرد 
 عصرها میان نفرت جلجتا 
 به خاک سرد تنت 
-دست می کشیدم 
 هفتاد از یک صد 
 ده تن از هفتاد 
 چشم هایم را از صلیب منظره می آویختند 
 چشم انداز، زکات نداشت 
 و روایات من تا غروب 
 عصای دست هاشان را 
 مار نکرده بود 
 من بارها زنی را 
 چون چهارپارۀ ابراهیم 
 در ارتفاعِ مشکوکِ پیوستن 
 -کشتم 
 و هفت گاو فربه 
 هفت خرمن پوسیده را بلعیدند 
 و نیل 
 نیل پراکنده 
 هرگز برای لکنت من 
- آغوش وا نکرد
جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵
مرثیه ای برای باغ های نارنجی

00:33

خواب بودم، سارگینا می‌رقصید، محال بود بتوانم طناب را دوباره پایین بکشم، عصر بخیر استاد، دوباره چه تصمیمی گرفته‌اید؟ خیال دارید باز هم از کلودیا بنویسید؟ نه، دیگر نه، دیگر در توانم نیست، دیگر به سیرک به نوازنده ها راضی نمی شوم، می روم همان جا زیر میز، درست همان جا تمام اش می‌کنم؛ خداحافظ کلودیا، خداحافظ کلودیای مغمومِ من
جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵
مزامیر ورشو