همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۳۷ مطلب با موضوع «مارمالادسن» ثبت شده است

02:04

تو خراب من آلوده مشو گویان، دست دادم و خداحافظی کردیم. غم این پیکر فرسوده را هم که داریوش، کشدارتر از همیشه توی گوشم میخواند. هندزفری را برداشتم و در نهایت خونسردی، تصمیم گرفتم که روی نفس کشیدنم تمرکز کنم. از نو زیستن و تظاهر به ترمیم شدن؛ این آن مهارتیست که آدم، ناچار است یاد بگیرد
جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲
مارمالادسن

02:02

من اساساً اهل هل دادن در نیستم اما فکر میکنم کسی که ساعت‌ها توی یک اتاقی سرک کشیده و باز هم نفهمیده که توی آن اتاق چه خبر است یا بدتر از آن هیچ سرنخی هم ندارد که اساساً باید دنبال چه چیزی بگردد، بهتر است که دست کم وقتِ بیرون رفتن، پایش را لای در نگذارد
چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
مارمالادسن

01:50

مشخص است که خیلی‌ها پتی هرست را در روزهای جوانی‌اش به این چیزی که حالا هست ترجیح میدهند، آن هم نه به این دلیل که در جوانی زیبا‌تر بوده یا بلیه ای که از سر گذرانده بیشتر سرگرم شان کرده، بلکه صرفاً به این دلیل که هرستِ جوان، یادآور آن روزگاران پرشکوهی است که زیبایی ساده‌ انگارانه تر و غافلگیر شدن محتمل تر بنظر می‌رسید
چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
مارمالادسن

01:26

حالا دیگه میدونم که توی برف ها هیچ خرس قطبی سفیدی پنهون نشده. غم انگیز ماجرا اونجاست که این بار از ندونستن نمی‌میرم، این بار سرما هلاکم میکنه
يكشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲
مارمالادسن

01:13

شور و شعف تو در میانۀ این خفقان، مرا یاد آخماتووا می‌اندازد. اگرچه بیم آن هم دارم که با یک مشت سنگِ توی جیب، خودت را زیر آب‌ها مدفون کرده باشی
جمعه ۲۶ خرداد ۱۴۰۲
مارمالادسن

01:05

بهرحال او سوگ زیباتری دارد. حزنش همراهی می‌آورد. هنرپیشه ای چشم آبی ست که آفتاب ده صبح، پشت گردنش را سرخ میکند. این طرف اما منم؛ یک آدم معمولی، در یک محلۀ معمولی، در یک شهر قحطی زده و وسط خاورمیانۀ دیوانه، آن هم با چشم‌های میشی و ته ریشی که چیزی به پوستر جشنواره ها اضافه نمیکند
يكشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲
مارمالادسن

00:40

سه تا پوزیشن خوب را بستم. بعنوان جایزه برای خودم قهوه درست کردم. بعد همه را بردم توی معامله و نیمی را به باد دادم. ریری به درستی مرا به الکسی ایوانوویچ تشبیه کرده بود
يكشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲
مارمالادسن

00:34

مثلاً همین گیس کشی که در نظر برخی از آدم‌ها جذاب می‌آید، در نگاه من پاشیدن سطل رنگ روی تابلوی رامبراند است. دوستش ندارم. یا حتی در دوست داشتن استایل ساعت شنی هم با خیلی‌ها اختلاف نظر دارم و کون و پستان تا این اندازه متسع، مرا یاد گاو شیرده میندازد
يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۲
مارمالادسن

00:18

اوه گوئرو! گوئروی ساده لوح! وقتی صدای تپانچه بلند می‌شود، اشتیاق قلب شکسته برای گلوله، از عطش گلوله برای دریدن بیشتر است. آرامتر جان بسپار و آهسته در آغوش خونین اش لب بزن که گراسیاس! موچاس گراسیاس پوتا
شنبه ۱۹ فروردين ۱۴۰۲
مارمالادسن

00:07

میدانی دوروتی؟ من فکر میکنم که آدم میتواند مغز نداشته باشد. قلب نداشته باشد. شجاعتش را از دست داده باشد اما همچنان، به جادوگر آز امیدوار مانده باشد
جمعه ۴ فروردين ۱۴۰۲
مارمالادسن