همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۱۷ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

01:55

میدانستم که دیگر قرار نیست چانه ام را روی شانه ات بگذارم، که قرار نیست دوباره زانوهایم به پشت ران هایت بچسبد و دست هایم را روی شکم یا دور سینه ات حلقه کرده باشم. میدانستم که زمانی میرسد که دیگر نمیتوانم وقتِ شستن ظرف ها در آغوشت کشیده باشم. که نمی‌شود با سقف دهانی که از باز ماندن خشک شده، روی تختی که بوی تو را میدهد بیدار شده باشم. که نمی‌شود وسط ظهر تابستان و با سردرد، کولر روشن مانده را خاموش کرده باشم و با چشم‌هایی که از دود سیگارِ کنج لبم نیمه باز مانده، توی تکست بی غلط بنویسم که وقت برگشتن فلان چیزها را بگیر. بعد همۀ این ها را پاک کنم و فقط بنویسم که دلم تنگ شده، که زودتر برگرد! میدانستم که تمام می‌شود همه چیز، که رنگ میبازد همه‌کس و عشق نام دیگر آوارگیست. فقط نمیدانستم که قرار است تا اینجا طول بکشد! نمیدانستم که قرار است توی لعنتی این همه سال را با من قدم به قدم و دست در دست پیش آمده باشی! تلخِ ماجرا اینجاست که من حتی کهنه ترین فرم رخ دادن تو را به تازه ترین شکل اغوای هر کسی ترجیح داده‌ام. با هیچ حساب و کتابی نمی‌خواند این چیزها. تلخ تر اینکه با هیچ زخم تازه‌ای هم، ممکن نیست که بشود ردّ زخم تو را پوشاند. کافیست که گاهی اتفاقی حتی کوچک، مرا به یاد تو انداخته باشد؛ آه از این حیرانی! باورت نمی شود! بی درنگ برمیگردم به همان روز به همان صبح به دقیقاً همان لحظه‌ای که تا چشمم به تو افتاده بود توی دلم گفته بودم که این لامصب خودش است! خود خود آن کسی که میخواستم! و دلم دوباره هرّی میریزد. تو سکرآور بودی لعنتی! و مستی تو از سرم نمی افتد غم ات از دلم بیرون نمیرود حسرتت آرام نمی گیرد. تو آن توی تمام اشاره ها هستی! توی تمام رفته ها و آمده ها. تو آن توی ممکن، توی محال آن توی خواستن بودی و همه جوانی من، با تو در زیر دوش خندیدن بود
شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲
ها کردن به شیشه های مات

01:54

موتور محرک من نفرته. من فقط وقتی پا روی ماه میذارم که از زمین زیر پام متنفر باشم
شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲
سیگار، الکل، شیرکاکائو

01:53

هوشیاری محیطی من بالاست. پشت فرمان که می‌نشینم حواسم به کرکرۀ نیمه باز مغازۀ سمت چپ خیابان و چراغ راهنمای دو چهارراه آنطرف تر و پیک موتوری پشت سر و خط و خراشِ جدید روی داشبورد هم هست. احتمالاً در رگ و ریشه‌های باستانی ام، توی غار یا جنگل خطرناکتری بوده‌ام. حیوانات پیشینه ام درشت تر یا سریعتر یا درنده تر یا در کمین تر بوده‌اند و همین هم، پاسبانِ درونم را به بیش هوشیاری عادت داده. حالا هم که دیگر خبری از سرنیزه و جنگل و غار نیست، گیر داده‌ام به بند کفش کسی که الان است که برود زیر پایش یا التفات به دو تفاله چایِ بیشتر در لیوان آدم روبرو یا جای سوختگی سیگار روی ساعد پیک فروشگاه. البته که اسم این چیزها را هوشیاری محیطی نمی‌گذارند اما خب، من دلم میخواهد که از خودم با کلمات خودم یاد کرده باشم. همان اندازه که دلم میخواهد از تو با کلمات خودت یاد کرده باشم؛ -من دارم برای تو زندگی میکنم. مساله این است که علاوه بر این هوشیاری، همیشه یک قدری هم خوش شانس هستم. خیلی وقت‌ها به شکلی کاملاً تصادفی در زمان و مکان درست اتفاقات قرار میگیرم. برای کسی مثل من که اساس وجودش خوش بینی -و نه اعتماد- است، این تصادف ها بسیار اهمیت دارد. پشت پردۀ اتفاقات و یا آشکار شدن جزئیات کتمان شده، سمتِ خوش بین مرا متعادل میکند؛ دو قطره جوهر عقل میریزد توی بیرنگیِ آب کاسۀ سرم. دست کم حالا وقتی توی آن وضعیت چشمم به تو می‌افتد، خیلی راحت‌تر میتوانم یکی از همان پوزخندهای خودم را بزنم که بیا برو بمیر بابا با اون برای من زندگی کردنت!
جمعه ۱۷ شهریور ۱۴۰۲
صلوات ختم کن

01:52

یه آدم هست که کل حرفت باهاش یه نخ سیگار توی تراسه. میپرسی چه خبر؟ چطوری؟ جواب میده هیچ یا میگه سلامتی. بعد دو کام میگیره و میپرسه خودت چه خبر؟ اوضاع احوالت چطوره؟ اونوخ تو هم جواب میدی که خوبم، که خبر خاصی نیست. همین و تمام. یکی هم هست که خاموش روشن شدن سیگاره. رفت و برگشت جمله‌ها و حلقه های دوده. یه عالمه خستگی رو تنت میمونه بعد از تموم شدن سیگارها. سرت سنگین میشه از اون همه ساعت حرف بیربط. اما خب، بالاخره غنیمته، مگه نه؟ یکی هم هست واسه تموم کردن نصفۀ سیگارت، واسه له کردن تهِ سیگارش توی زیرسیگاری. این یه فقرۀ آخری واسه سکوت بازهاست، واسه واداده ها و تا ته رفته هاست. مرسی ازش، ولی بیشتر وقت‌ها کافی نیست. یکی اما همیشه هست؛ یکی که پاکتش تو جیب تو جا میمونه، فندکت تو کیف اون. هیچی باهاش گم نمیشه، فقط هیچی باهاش سرجاش نیست! تو واسه من، همیشه همین آخریه بودی! حتی اگه هیچ‌وقت، سیگار دستت نگرفته باشی
پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲
ها کردن به شیشه های مات

01:51

دسته گلی روی سینه‌ات میگذارم و پلک‌هایت را بر فراموش کنندگانت میبندم، که تنهایی آن تابوتی است که تو را در آن میرانده‌اند
چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
برزخ مکروه

01:50

مشخص است که خیلی‌ها پتی هرست را در روزهای جوانی‌اش به این چیزی که حالا هست ترجیح میدهند، آن هم نه به این دلیل که در جوانی زیبا‌تر بوده یا بلیه ای که از سر گذرانده بیشتر سرگرم شان کرده، بلکه صرفاً به این دلیل که هرستِ جوان، یادآور آن روزگاران پرشکوهی است که زیبایی ساده‌ انگارانه تر و غافلگیر شدن محتمل تر بنظر می‌رسید
چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
مارمالادسن

01:49

رابطه من با این شهر حکایت اونیه که داره با بادز بوک میشه فرست کلاس ایرلاین دوتایی میبخ تهران رو با صدای بلند، تهِ اون مینی بوسی گوش میده که ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند رو، با خش خشِ کاست و ولوم کمش؛ گذاشته رو پخش
سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲
سیگار، الکل، شیرکاکائو