۳۷ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است
خوشا روزی که در آغوش رحمت تو، به خواب خواهم رفت
تو بعنوان یک اچ تی تی پی دو نقطه بک اسلش بک اسلش، برای نات فوند شدن، زیادی رکیک بودی خانم
"مث داروسازی که راه های خودکشی آرومُ بلده، یه باهوشِ افسرده هم همین کارُ میکنه، افسردگی برای کم هوشا آه و ناله و تمرگیدنِ یه گوشه و خودکشیه، باهوش ترها آروم آروم و به شیوه خودشون زندگیشونُ میکُشن، بعد تو واقعا با بی مشکلیت مشکل داری واقعا، گاهی فک میکنم اگه مثلا فلج بود، تو چقد عاشقانه ازش حمایت می کردی، انگار یه چی نباید باشه که تو بجنگی، که رفتارت عاشقانه شه، عشق توو روال عادی رو بلد نیستی"
تو مثل همین لا اله الا اللّهِ آخر اذانی
من هنوز
نباید بیدار شوم
پیش از آن که بند تاپ ات را
-پاپیونی گره بزنم
پیش از آن که آن آخرین بوسه را جایی روزی
با گریه به ثبت برسانم
من هنوز
نباید بیدار شوم
تا بروم روی میز توالت را
دوباره نگاه کنم
تا مطمئن شوم تنت
دقیقا بوی کدام ادکلن را می داد
و حریر نازک رابطه
لای کدام در
گیر کرد و
- پاره شد
ای ردیفِ سفیدِ صندلی سالن انتظار کلینیک هفت عصر؛ روی شقیقه های تو آن آبی ناتمام را، یک سال تمام دوست داشتم
میانِ من، پلی تا تو آتش گرفته بود
جای تعجب نداره که، زندگی تو جای تعجب داره. زنها همشون همینن.. تا تهش میرن اما، تا تهش نمیمونن
بعضی ها مثل سگِ بسته نگاه می کنند، کشدار و با حرکت گردن، سنگینی نگاهشونُ حس می کنی و وقتی برمی گردی و نگاشون می کنی، توی صورتت واق می کنند، بعضی ها نگاشون یه جور ادای دینه، ادای دین به منظرۀ پشت سرت، یه جوری نگات می کنند که باید حتما برگردی و به پشت سرت نگاه کنی، یه عده اما عقاب اند، از پشت عینک آفتابی شکارت می کنند، تو ولی، مثل ماهی سرد و مبهوتی، مثل زل زدن مرده به سقف، به آدم نگاه می کنی
بگذار به سالِ آن ها برسی، آن پیرها که می گفتی، معرکه گیرها که می گویی