دلم برایت تنگ شده. خیلی عجیب است. آدم وقتی این جمله را به زبان می‌آورد آنقدرها فرقی ندارد با گفتن صبح بخیر یا عصر بخیر و یا احوالپرسی دوتا همسایه با هم. اما همین که این چندتا کلمه را می نویسید، اوضاع کاملاً عوض می‌شود. یک اثر غریبی میگذارد روی قلب آدم. انگار قلب آدم را مچاله میکند. انگار توی همین چند کلمه یک خیلی دوستت دارم هم هست. یک ببخشید غلط کردم هم هست. یک بیا توی بغلم هم هست. یک کاش امروز سر کار نروی هم هست. یک شب می‌آیم دنبالت هم هست. یک چه چشم‌های قشنگی داری یا چقدر دست هایت را دوست دارم هم هست. یک اگر ولم کنی گریه ام میگیرد هم هست و آدم همه این ها را خلاصه کرده توی فقط چند کلمه؛ دلم برایت تنگ شده. بسیار هم تنگ شده. کار دیگری هم، از دستم برنمی آید