کارش چیست؟ حرام کردن کلمه. دری وری پشت دری وری. از آن طرف همه چیز دارد. جنم نوشتن، حرف برای گفتن، نونواری در زیستن. من را ببینید. سرتاپا دوزار نمی‌ارزم. نه خودم نه زندگی‌ام و نه آن چیزی که از من به جا میماند. با این همه کلمه را حرام نمیکنم. حیف است. واقعاً حیف است. آدم بعضی از دیگران را میبیند که خیلی شانس بهتر بودن دارند. شانس این را دارند که یک کسی باشند که تحسین بشود. نقل قول بشود از او. گل سرسبد آدم‌های عصر خودش باشد. اما افسوس که غالب این بدردبخورها سر به هوا و زبان نفهم اند. واقعاً حسرت میخورم این بچه را میبینم. خیلی با کیفیت است. از آن کیفیت‌های اصیل و ناآموختنی دارد. بالذات پدر‌سوخته‌ای است که می‌توانست همه چیز را زیر و رو کند، حداقل برای ده بیست سال آینده و در همین جغرافیایی که هست. تازه من مثل عوام آنقدرها زود جوگیر نمیشوم. آنقدرها راحت افسوس چیزی را نمیخورم. ارزشش را دارد. یک بار دیگر هم تلاش میکنم. یک بار دیگر هم می‌روم میگویم خاک توی سرت با این سر و شکل و مسیرت. سعی میکنم به سبک خودم استارتش را بزنم. هلش بدهم. شیشۀ آمونیاک را بگیرم زیر دماغش و پرتش کنم روی استیج مسابقات. امیدوارم وزنه را روی سر ببرد. رکورد جهانش را بزند. حیف است این بچه. بنظرم واقعاً یکی از آن حیف هاست. خیلی بیشتر از خیلی‌ها مرا یاد خودم میندازد