از بخت بد نشسته بودم توی یک جمعی که این داشت با خشم به آن یکی می‌گفت عرزشی و آن داشت با نفرت به این یکی می‌گفت خودتحقیر و از این‌جور حرف‌ها. یعنی وضع مملکت یکجوری شده که ملت تا مادر همدیگر را لخت نکنند بیخیال بگو مگو نمی‌شوند. یکی هم نیست به این‌ها بگوید که خب آخر احمق‌ها! بروید یکی لنگۀ خودتان پیدا کنید. با یکی مثل خودتان نشست و برخاست کنید. قدما الکی نگفته اند که کبوتر با کبوتر باز با باز. لابد میپرسید خودم آن وسط چکار میکردم؟ بنده قدما هستم. می‌روم وسط این‌ها ضرب‌المثل درست میکنم. به شما هم هیچ ربطی ندارد. تلخِ ماجرا اینجاست که توی سر این‌ها همه چیز دارد تبدیل می‌شود به گروکشی به جبهه بندی. یعنی تو نمیتوانی بگویی که من نه با ریخت تو حال میکنم و نه با ریخت آن‌ها. یک مشت باراک اوبامای آروماتیک مثل بوگیر ماشین و خوشبو کنندۀ توالت توی تمام سوراخ سنبه های شهر پیدا می‌شود که مدام از خودشان رایحۀ یا با ما یا با اون ها متصاعد میکنند و پوست کنار کشالۀ آدم را اسکاج میکشند. دلم واقعاً میخواهد برگردم به همان سال‌ها که نه ماشین‌ها دزدگیر داشت و نه کسی پول ناهار را دنگی حساب میکرد. یک نخ سیگار به یکی تعارف میکردی و دو حالت بیشتر نداشت؛ یا تمام عمر رفیقت میماند یا خفتت میکرد و میبرد پشت ترمینال ترتیبت را میداد. میخواهم بگویم بهرحال پنجاه درصد ممکن بود که ترتیبت را ندهند. حالا اما اینطوری نیست. صد در صد ترتیبت را میدهند. اگر بشود تو را می چاپند اگر بشود به تو میرینند اگر بشود با دوست دخترت میخوابند اگر بشود تو را می‌کشند ساطوری میکنند و توی چند تا کیسه زباله میبرند میندازند توی بیابان های اطراف شهر. مشخصاً قرار نیست از آن حرف‌ها بزنم که آدم‌های راست کردار و دستمال گردن پوش میزنند. قرار نیست با تبسم از مدارا حرف بزنم یا مثل بزن بهادرهای تحتِ وب شما را به پاک کردن دنیا از لوث وجود گروه مقابل دعوت کنم. صرفاً حرفم این است که وقتی سن خر موسی را دارید دیگر باید انقدری عقل توی سرتان باشد که دست کم چندتا خر شبیه خودتان پیدا کنید. یک وقتی هم اگر یک الاغی جفتکی پراند و جفتکی به تلافی زدید و دیدید که یک صبح تا شب را مشغولِ پرتاب سم بوده‌اید به خودتان بیایید و آن طویلۀ کوفتی را ترک کنید. حالا بعداً دربارۀ ترک طویله هم می‌نشینم فکر میکنم و یک ضرب‌المثل محیرالعقولی سر هم میکنم. علی الحساب بدانید موسی خر نداشت آن خر وامانده مال عیسی بود