من اگر رئیس جمهور کرۀ زمین بودم یک قانون منع تردد میگذاشتم برای قیافه بگیرها و اخموها. همۀ اینها را جمع میکردم توی یک سوله و میگفتم حالا هرچقدر دلتان میخواهد دستهجمعی به هم اخم کنید و قیافه بگیرید و پاچۀ یکدیگر را جر بدهید مرده شور برده ها. خب مگر لبخند زدن چه ایرادی دارد؟ چه ایرادی دارد اگر توی خیابان اخم نکنید؟ خصوصا اگر مه جبین و سیمین ساق هستید و خودتان هم خبر دارید و مخالفتی هم با خرامیدن ندارید. چه اتفاقی میافتد اگر آدم متوقف بشود و دست راستش را تا مچ بکند توی بستۀ پاستیل و برای چند لحظه به خوشگلی شماها زل بزند؟ چیزی از لوندی شما کم میشود؟ چیزی از حزن ما به پوست شما می ماسد؟ یک بوس بفرستید تمامش کنید یک چشمک بزنید و راه خودتان را بروید یک اصلاً هیچ کاری نکنید و فقط چشم غره نروید؛ من کتبا تضمین میدهم که اووف نشوید. دلخوشی ما زشت ها و ریقوها و زیقی ها شریک شدن پیاده رو با شماست، فرو دادن هوایی است که از میان آن لب لعل تان بیرون دادهاید و رؤیا ساختن از چیزی است که شما همین حالا دارید دورش میاندازید. رحمی بر ما کنید ای پریچهران، گوشه چشمی بیندازید ای لعبتکان. مدچکرم. لیکن روی صحبتم درواقع با آنهای دیگر است. با یک مشت آدمِ فاقد هرگونه مزیت بیولوژیکی و جذابیت بصری که خیال میکنند تماشای آنها با نگاه کردن به درب پارکینگ یا پیشخوان ساندویچی فرق دارد. منظورم مشخصاً زشت ها و نچسب ها و کپی کارهاست -یعنی دقیقاً همان هایی که تنها سرگرمی شان تماشای دیگران است- شما الاغ ها دیگر چرا مثل طیف الیتِ پیاده رو اخم میکنید؟ عزت نفس ندارید؟ فکر میکنید اگر جدی باشید جدی گرفته می شوید؟ سعی دارید اثر بوتاکس روی پیشانی تان را به چالش بکشید؟ دیوانه اید گرفته اید چیزتان خل است یا چی؟ بیخیال بابا. لبخند بزنید. پاستیل بخورید و اطمینان داشته باشید که هیچکس نه تنها متوجه اخم شما که حتی متوجه حضور شما هم نخواهد شد؛ هیچکس بجز من. من استثناء هستم. حسابم از دیگران سواست، چون حواسم به همه چیز هست. مثلاً حواسم بود به آن خانوم توی پرواز که محض خاطر نگاههای ادامه دارِ آن آقای توی پرواز، نهایتاً حلقه را از انگشت دست چپش در آورده بود. مملکت از فرق سر تا شورت پا اشلی مدیسونی شده، آنوقت به منِ از فاسقِ مگدالین بر صلیب تر؛ چپ چپ نگاه میکنند. جیزز کرایست از دست شما اخموها