سرما خوردم. ته گلویم میخارد. آبریزش دارم. یک سر رفتم داروخانه. یک شیشه پلارژین خریدم به یک دلار و هشتاد و هفت سنت. تازه فردا هم کریسمس نیست. قیمت ها اگر اینطوری بخواهد بالا برود آدم آخرش باید آبشار گیسوانش را بفروشد. چه حیف. اینطوری این دختری که قبل از من فیش گرفته بود باید اپل واچش را بفروشد، چون آنقدرها موی بلندی نداشت. با صدای رسا گفت کاندوم شیت میخواهد. خارجی باشد. سایز بیست و پنج. مشکوک شدم. قیمت ها هرچقدر هم که بالا رفته باشد روی کشسانی لاتکس که اثر نمیگذارد. فری سایز است دیگر. یکی خار دارد یکی دندانه. یکی بوی گل میدهد یکی طعم توت فرنگی. شیت دیگر چجور کوفتی ست؟ پیش خودم گفتم خوش بحال این‌ها که سر صبح یک روز اول هفته به فکر پیشگیری هستند. حتی خوشتر به حال پارتنرش که توی خانه خوابیده و یکی دیگر می‌آید و کاندومش را هم میخرد. محض فضولی توی گوشی سرچ کردم کاندوم شیت. کاشف بعمل آمد که یکجور سوند است. یعنی بجای اینکه لولۀ سوند را بکنند توی سوراخ فلان جای آدم، این را مثل گونی میکشند روی آنجای آدم. یک قدری مورمورم شد و یک قدری هم حالم گرفته شد. مریض و معلول توی خانه مصیبت است. مصیبت بزرگ‌تر این است که من میتوانستم فضول نباشم و با تصور اینکه کاندوم خریده و حالا می‌رود از نانوایی روبرو نان داغ هم میگیرد و پیش از صبحانه میپرند روی هم؛ کلی روزم خوش می‌شد. در عوض اما حالا همچنان احساس میکنم که یک چیزی توی سوراخ فلان جایم کرده‌اند و این کیسۀ توی دستم هم یورین بگ روزهای میانسالی من است. بدن درد دارم. بی رمق نشسته‌ام لب جوبی که توی آب کثیفش چند تا تکه کاهو افتاده. برای چند لحظه به تتوی کمرنگ شدۀ روی سینۀ دختر صندوق دار فکر کردم. جای سوندم تیر کشید. حالا هم دارم تصمیم میگیرم که نفس چاق کنم و سربالایی را بروم بالا یا همین دو قدم راه را اسنپ بگیرم به یک دلار و هشتاد و هفت سنت