هوررا هدفون جدیدم رسید. آنباکس لوس بازی آدم‌های افسرده ست. مثل نر بدویِ زن ندیده ای که آدری هپبورن را توی اتاق گریم خفت کرده، پلمب جعبه‌اش را با عجله و بی تابی پاره پوره کردم. با این پولی که داشتم بهتر از این گیرم نمی آمد. توی مشخصاتش گفته بدرد میکس و مستر میخورد. پشت بسته است. از این سر دنیا تا آخر کهکشان هم فرکانس دارد. درایور پنجاه میلیمتری دارد و کدک فلان. هیچی از این چرت و پرت ها سرم نمی شود. فاکتور اول قیمتش بود که پاس کرد. فاکتور دوم هم که ارسال فوری بود. حالا اگر یک قدری پدهای نرم و راحتی هم داشته باشد که دیگر محشر است. بلافاصله گذاشتم روی سرم. نرم است. راحت است. محشر است. من برندۀ بهترین خرید دنیا هستم. چند تا سیم قشنگ و رنگی هم دارد که ظاهراً به گیتار و گوشی و فلان و بیسار وصل میشود. بدرد من که نمیخورد اما خب تصمیم گرفتم که مثل تزئینات کاج کریسمس از شاخه و برگ‌های گلدان کنار میز آویزانشان کنم. یک هدفون جدید میتواند حتی یکی مثل من را هم تبدیل به کاتولیکی آوانگارد کند. خب تمام شد. وصل شد. صدا هم دارد. کیفیتش تقریباً به اندازۀ همان هدفون قبلیست، شاید هم یک قدری کمتر. چیز دیگری هم برای کنجکاوی نیست. یکی دیگر از آن فرصت های کوتاه خوشبختی به پایان رسید. حالا دیگر می‌توانم برای سرگرم کردن خودم و یا اثبات عذاب آور بودن زندگی، به هدفون شکستۀ توی سطل زباله نگاه کنم. می‌توانم با خیال راحت به این فکر کنم که وقتی آن هدفون قبلی را خریده بودم تا چه اندازه کیفور شده بودم یا مثلاً سال‌ها قبل، چه فاکتورهایی را برای خرید لحاظ میکردم. می‌شود به خاطر بیاورم که چقدر آن هدفون قبلی را دوستش داشتم، که چه حیف شد که شکست. بنظرم وقت این رسیده که یک آهنگ خیلی غمگین پیدا کنم؛ تست غم با ولومِ کم. این هم از این. پلی شد. هدفون جدید در تفکیک صدا لنگ میزند. بیش از اندازه بیس دارد. گوش و گردن آدم توی چرمش عرق میکند. آن چند گرم وزن اضافه تر هم در استفادۀ طولانی حسابی اذیتت میکند. بله. در همین لحظه قاطعانه از خرید جدید خودم پشیمان شده‌ام. از طرفی هم نمی‌شود که دوباره به هدفون قبلی برگردم. بیچارگی این است که بعد از آنباکس هدفون جدید، کنار آمدن با هدفون داغان و شکستۀ قبلی هم، غیرممکن بنظر میرسد