مساله این است که آدم با خالی کنار نمی آید، هی بی جهت به خودش زحمت می دهد که پُرش کند، روی یخچال مگنت میگذارد روی روشویی دکوری، حدفاصل کلمه هایش ویرگول میگذارد، دغدغۀ نگارش و ساسپندر اگر داشته باشد؛ لابلای کلمه ها نقطه هم میگذارد، توئیت فیو میکند، واینرها را لایک میکند، سکس غریبه ها را توی وب تماشا می‌کند که نوبت ویزیت دکترش برسد یا شماره اش توی صف بانک یا جایگاهش توی صف پمپ بنزین یک ردیف جلوتر برود، یک تکه کاغذ سفید دستشان بدهید می بینید که حتی خالیِ کاغذ هم مضطربشان میکند، یکی برمیدارد خط خطی اش میکند، یکی نقاشی می‌کشد، یکی با حرص مچاله اش میکند، یکی بی حوصله پرتش میکند یک گوشه، یکی هم آنقدر خودکار را روی یک نقطه نگه میدارد و فشار میدهد که کاغذش سوراخ بشود، خالی هرچیزی آدم را منقلب میکند؛ خالیِ کوچه های ظهر جمعه، خالیِ روزهای آخر اسفند، خالیِ سالن سینما، خالیِ لحظۀ پایان گرفتنِ آغوش، خالیِ مناره ها، خالیِ شیشه های ودکا، خالیِ خانه بعد از مهمان ها، خالیِ لابی هتل، خالیِ کفشداری امامزاده ها، خالی ردّ و نشان گمشده ها، خالیِ شماره های مسدود، خالیِ گودبرداری خانه‌باغ ها، خالی شیشۀ ادکلن، خالیِ کشوی دراور، خالی اینباکس، خالی فویل مچالۀ قرص، خالی آن خیاطی ته بازار که مهتابی سفیدش روشن مانده.. خالی هر چیزی آدم را مضطرب میکند، آدم را اگر آدم باشد به گریه می اندازد، ما داریم می میریم و این هیچکدامتان را متوقف نمیکند، همه دارند میدوند با عجله خرید میکنند میجنگند میخندند، چطور میتوانم با این ها حرف بزنم؟ چطور میتوانستم با شما حرف مشترکی داشته باشم؟ یک خودکار دستم گرفته ام و دربارۀ همین چیزها می نویسم، بی اعتنا به تمام جهان یک نقطه ای پیدا میکنم و خودکار را آنقدر روی آن فشار میدهم تا کاغذِ زیر دستم سوراخ شود، حالا یک نفر بیاید بگوید این که خیلی پیش پا افتاده است یا خاطرنشان کند که تو هیچ گه خاصی نیستی؛ خب پیش پا افتاده باشد! چکار کنم؟ مگر وظیفه دارم جوری حرف بزنم که خوشایند کسی باشد؟ یا جوری حرف نزنم که نکند یک وقت به تریش قبای کسی بربخورد؟ نخیر! من همین چیزها را دوست دارم اینکه کاغذ توی دستم سوراخ باشد اینکه از امورات حقیر و خفیف حرف بزنم و ابدا علاقه ای به این که گه خاصی باشم ندارم، در عوض شما میتوانید بروید گه خاصی بشوید، میتوانید بروید مثنوی بنویسید شعر فاخر و متن های تکان دهنده بنویسید، یا مثلا روی کاغذتان نقاشی بکشید زلف و لبخند آن کسی که دوستش دارید را سیاه قلمش کنید یا اصلا بروید شعار بنویسید اوریگامی درست کنید یا حالا هرکاری که دلتان میخواهد با کاغذ توی دست خودتان بکنید؛ این هم متقابلا به من ربطی ندارد، اسم اینکه کسی سرش توی کون دیگری باشد و بگوید کون که نباید بو بدهد تذکر و پند اخلاقی نیست؛ اسمش سر درکون ماندگی است، چاره این نیست که همه مثل شما فکر کنند، متر خوب و بدشان مثل شما باشد، کاتارسیس و رورانس شان هم با شما مو نزند! چاره این است که شما تا این حد درمانده و سر در کونِ دیگران مانده نباشید، آنقدر کون کون کردم که یادم آمد چند روز پیش قرار بود یک متنی در مدحِ کون بنویسم و یادم رفته، حتی می شد آن بالا وسط آن خالی ها که نوشتم بنویسم خالیِ کون؛ که اشاره دارد به آن وقتی که آدم، سر یک منتقدی را تو مبال ریده