نشانش دادم گفتم آهان، همین یکی ست، همین را بپیچ مستقیم برو تا آخرش، پیش خودم گفته بودم که اهمیتی ندارد اگر که اسم جایی را عوض کرده باشند یا اسم کسی را، به زمان چیزی دست برده باشند و این ها، همین که آدم جایی را که باید بپیچد می پیچد، به اسم کسی که باید اشاره می کند و زمان را همین طور می گیرد می رود تا انتهاش کافی ست، رو کردی به من که جلوتر بن بست است و اینجا آخرش که بیهوا پریدم وسط حرف هات، دلم نمی خواست گمان کرده باشم تو را، من فقط عمیق تر نفس زده بودم که چرخ زدن از یادمان نرود، هی توی هر دور گفته بودی سه؛ شمرده بودم یک، تو اما حالا هر جا که می خواهی بچرخ، هر طور که میخواهی بایست، من دست از شمردن برداشته ام، دست از رسیدن کشیده ام، دست خودم را گرفته ام و رفته ام، و فراموش نمی کنم، هرگز فراموش نمی کنم که تو، می توانستی مرا نجات داده باشی.. می توانستی مرا نجات داده باشی