طوری سیگار می کشید که با هر پُک، یک بند انگشت از سیگارش خاکستر میشد، بعد همین‌طور که با صدای بلند حرف میزد و سرفه میکرد، نخ بعدی را از پاکت بیرون میکشید و با انگشت‌هایی که مشخصا می‌لرزید؛ سیگار را لای ترک‌های لبش میگذاشت، من همچنان اعتقاد دارم که زن‌ها مسالۀ نهانیِ مردها هستند، حتی اگر در ظاهر بخاطر یک چیز دیگر، اینطوری از ترس به خودشان ریده باشند