زمان یک اتفاق مریض است، من این جمله را خیلی دوست دارم؛ زمان یک اتفاق مریض است، خیلی جاها توی مهمانی ها یا توی حیاط بیمارستان یا وسط بحث های جدی، یکهو این جمله را می گویم، هیچ کس نمی فهمد یعنی چه، خودم هم هیچ وقت نفهمیدم منظورم از این جمله چیست، اما چیزی که خوشحالم می کند این است که کلماتش بهم می آید، بهم آمدن چیزها مهم است، سهل انگاریست که آدم، وقتی این طور بی کلمه دارد می رود، دست کم به شکل آمدن چیزها، دقت نکرده باشد