واسه قدیمی ها اون پدربزرگه ام که یهو لمس شد رو تخت و زل زد به سقف، واسه آدمهای تازه اون پیرمرده ام که عصرها صندلی میذاره دم در، تو کوچه میشینه و میشاشه تو شلوارش