گیرِ کار همین جاست؛ مرزی که درست یا نادرست، آدم میذاره بین خودش و دیگری؛ بین خودش و دیگران، این دقیقا و مطلقا همون کاریه که تمام آدم های دیگه هم میکنن، اون هم صرفا چون گاهی فراموش میکنیم که مرز خوب شمرده شده و بد شمرده شده؛ تا چه اندازه باریکه؛ چقدر کمرنگه، فارغ از این گیرِ کار؛ تهش اون آرامشِ ته دل آدمه، بد کردم به کسی؟ شاید، تعمدا بد کردم به کسی؟ هرگز، این هرگز؛ آرامش میده به آدم، این که بپذیری حتی توی خوب، تویی که بد نبودی؛ ممکنه رنجونده باشی، اما هرگز تعمدی نبوده باشه توش، این بی عمدی رو نگه دار، خصوصا واسه روزهایی مثل امروز، که دلت از عمدِ آدما میگیره