خب الوعده وفا، گرچه اصلا دلم نمی اومد پست قبلی رو که یقینا یک شاهکار ادبی محسوب میشه رو با دیگران شریک بشم اما خب مَرده و قولش و زیر قولش، بهرحال اگه همینُ شاملو خطاب به آیدا گفته بود الان داشتید توو تلگرام فورواردش می کردین، روی دونه برنج می نوشتیدش، کپی می کردین تو وبلاگ های فیک تون، متن سینه ریز دوست دختر هفتادیتون کرده بودینش یا حتی به لاتین برمی گردوندید؛ تتو می کردین روی گودی کمرتون، با این همه عالم واگراها مثل مویرگهای دور ویاگرا، همیشه سرخ و ملتهب و در رفت و آمده؛ در آمد و رفت منتقدین و حضرات مفسرین و والا مقامانِ نقاب دار و شنل پوش ها و سینه ستبرها و جنده ها، بعد خب من از اونهایی هم نیستم که وقتی میپرسی بهترین کتابی که خوندی چیه لبخند میزنن و میگن هنوز نخوندمش، گوشۀ لبُ جمع تر میکنن و میگن؛ چون بهترین کتاب منُ هنوز ننوشته کسی، من از اوناهایی ام که بهترین کتابی که خونده داستان راستان شهید دستغیبه، دِ آخه به تو چه؟! هم اسم کتاب قشنگه هم اسم نویسنده اش خوبه، موهوم و دلهره آور و اروتیکه، طرح روی جلدش هم که سبز و سفید بود، کلی هم داستان داشت راجع به دافِ خراب یزید که تایم به تایم و ساعت به ساعت، منی از دامنش جاری بود و این جور چیزها، برای پسر تازه بالغ شده اون سالهای دگم بی پستان که ته تشرف آدم به ارتباط، عکس هشتاد و پنج کرست مشکی روی ادکلن-قاچاقی ها بود، زیادی بهترین و آخرین و مخصوص ترین کتاب بود، الانُ نگاه نکن که طرف دانشجو میشه و میشه منتقد فیلم، کل کاری هم که باید بکنه اینه که کل داستان فیلمُ، اسم شخصیت ها رو، زندگی خصوصی کارگردانُ یک جا فرو کنه توی نقدش و اون لا به لاش هم چند تا نقل قول از فیلم و چند ردیف کلمه از کارت پستال های تبریکِ عید بچگیش بذاره و دود سیگارش هم که خب، لابد بپیچه توی موهاش، الانُ نگاه نکن که طرف پنج هزار نه اصلا ده هزار، نه اصلا همون هزار هزار صفحه کتابی که یک نفر دیگه یا چند نفر دیگه نوشتنُ میخونه و هیچ چیزی، هیچ چیزی حتی در حد تایم مانیکور ناخن توی زندگی تخمیش عوض نمیشه، خب البته یه چیزی هست که همیشه توی این آدما عوض میشه؛ این که هر جا که میشینن دو تا گیومه میگیرن دستشون و یه پاراگرافُ یه نفس از حفظ دکلمه میکنن و خب، البته که سیگار هم میکشن، میخوام بگم الانُ نگاه نکنین که هر کسی؛خود من اصلا، راه میره و غر میزنه و سیاه میکنه و سیاه بازی در میاره و نخل سرمه ای هم گیرش نمیاد، اون موقع ها فرق داشت، مرتبۀ رنج، شلوار نوی همکلاسی بود، پدر واقعی همسایه، دختر ابرو هشتی کلاس زبان، کِی قائل به هدف غایی، کِی در اضطراب چرایی و گه خوری اضافه بودیم اون وقت ها؟