فشار خون شما بالاست
دیشب پرستار پیر
-به فرشتۀ کوچکی می گفت
و من
از سوم ابتدائی هستم
هنوز می ترسیدم
گاهی گوشۀ دفتر مشق
بوی نارنگی می داد
و کتاب دینی
-بوی کالباس خشک
خیارشور هم داره؟
اوهوم، بیا
-نصفش مال تو
و صبح ها برای تو
و عصرها برای خودم گریه می کنم
برای ما که توی کیف مدرسه
چیزهایی داشتیم
که فراموش نمی کنیم
فراموش نمی کنم
که یک روز عصر
کنار مسجدی سیگار می کشیدم
که خرما کم داشت
هیوا .. مادر؟
دو بسته خرما بگیر
-و کبوتر از گنبدهاش
پر می کشید
چرا؟
چرا می نویسم دوستت دارم؟
از تو که می توانی بگویی
تمام حقیقت، بازی بود
تمام حقیقت، بازی بود؟
پس من کدام پائیز
دوستت داشته ام؟
صبح ها
همیشه همین ساعت
خوابم نمی برد
گاهی همین ساعت
از خواب می پرم
زن محبوب کودکی های من
دست های مهربانی داشت
که خواب درخت کهنسال کوچه را
-نمی آشفت
پیلیز
دنت لاو می
من از پله های کلاس زبان
بارها افتاده ام
الف گریه میکرد
سین گریه میکرد
هفت سین گریه می کرد
و ما روی برد
فراخوان می زدیم
تجمع راس پنج
-روبروی دانشکدۀ فنی
دانشجویی؟
خیر آقا
نقاشی؟
خیر آقا
چی خوندی؟
کوروساوا
کافی نیست
اقتصاد وردار
دو واحد
هشت تا ده صبح
هشت تا ده شب
هشت سال تمام
تمام شده همه چیز
و ما دیگر
به حذف و اضافه نخواهیم رسید
و این ثابت می کند
که سقف آسمان سوراخ نیست
و احتمال افتادن ما از زمین
مساحت کره را، تغییر نخواهد داد
راستی
یک روز اگر نبودم
فراموش نکن
که نان داغ برای صبحانه
از نماز صبح واجب تر است
و توی تاریکی
میشود قرص خورد
میشود قرآن خواند
و تمام شب
قرص بود و
-از قرآن گفت
من راه را
در خلوت نام تو گم کرده ام
عصرها
توی تلویزیون های سیاه
چهارده اینچ برف سفید می بارید
و من هر بار با ناخن
پیراهن اتاق را
خراش می دادم
-پاشو .. نمازت قضا نشه
و سماور
از نماز عصر واجب تر بود
برای من که هر شب
به خیابانی می رسیدم که انتهاش
-هرگز
به تو نمی رسید
من زنی را
توی خواب هایم کشتم
قاضی ها احمقند
احتمالا مرا می کشند
به مادرم بگو
سرنوشت خوبی بود
دیوارهای خانه برای من
پنجره ها هم
-برای او