صبح نمی رسید، به خواب گیسوی تو رفته بود
کوچیده بود، بوی تو از کوچههاش
بهم گفت خوشبخت، لبخند زدم گفتم خودتی
من حق دارم فکر کنم که هر آدمی حق دارد گاهی برای همه ی آدم ها، دلتنگ باشد
می خندد، می دانم، حتی بدون ساعت
هنوز را همیشه داریم، همیشه را هنوز نداریم
تاریکی مثل فیلم های بدون زیرنویس است، تو را هر طور که می خواهم، تصور می کنم
هوایی تو بودم، تو اما نبودی
سراغت را از من نمی گیرند، از این تلخ تر هم سراغ داری؟
بودم بودی بود، و این آغاز نبودنت بود