من سال هاست که رفته ام، تو سال هاست که بر نمی گردی
زن بوی شعر می داد، بوی تند شمعِ آگین و تسلیتِ توریِ سیاهپوشان
از ما، تنها لبخند تو باقی مانده بود
احتمالا از همین نقطه شروع می کنم؛ از تای آستین، جورابها را از تای پاشنه و هر چه را هم که تا نمی خورد، مچاله اش می کنم توی چمدان کوچک پنج عصر