ماها یه مشت مهره داریم، نه از اون مهره هایی که با نرمی نوک انگشتت میکشی روش و یادت میره کی بودی و کجایی و کی رفته ازت، حرفم این مهره هاست؛ همینایی که دستمونه، همونایی که دستمون بود، هر کی که پاشُ گذاشته تو این گه دونی، پونزده شونزده تا مهره گذاشتن تو جیبش، نشوندنش اونور میز و بهش گفتن بشین! بازی کن! میشه زود باخت، میشه بد باخت، میشه خوب برد، اصلا میشه کاسپارف شد، تهش ولی سالن همونه، صفحه همونه، میز همونه، آدم میشینه نیگا میکنه به خودش، چیجوری بازی کرده بودم این همه سال؟ برد برد پات باخت پات؟ حتی صدای فریاد زدنش هم مضحکه، بده که بیرون مونده وایسته پشت دست، بده که بیرون رفته به جورِ حرکتِ مهرۀ توی بازی مونده ها گیر بده، بدتر از اون اینه که متاسفانه هنوز هم گاهی یادم میره که اینا تهش؛ اول و آخرش، فقط یه بازی کسشعرِ دیگه ست