۱۱۱ مطلب با موضوع «پاژ» ثبت شده است
کاش خیالِ خیال بودن تو، این اندازه حقیقت نداشت
پنهانت می کنم، پیدایت نمی کنم
من بی اندازه ممکن ام، و این بی اندازه ممکن نیست
افتادم، مثل اتفاقی که حقیقت نداشت
از میان آن همه رنگ، آفتاب پرست با تاکید، رنگ از آفتاب نمی گرفت
تمبرِ شاید برگردد؛ روی پاکتِ خواب های توست
پناه میبرم از پناه بردن، که هیچ بازنده ای را، پناهی برای بردن نیست
باران باران می خندی، و فراموش می کنی که سال ها، میراب خشکسالیِ لب های تو بوده ام
تمام نمی شود انگار؛ این آرامِ مداومِ خیال آغوش ات