۱۱۱ مطلب با موضوع «پاژ» ثبت شده است
من درمحضر تباه خود ایستاده ام
گاهی میان همین تصاویر روشن، میان انبوه تصاویر مخدوش، سرم را روی شانه های تو گذاشته ام، چشم بسته ام و بی آن که آرام بگیرم، در آغوش تصویر دیگری افتاده ام
یادداشت بعد، تعمدا با تاخیر، منتشر شده بود
زن تن پوش عاریه تن می کرد، مرد باسِ فیکِ راه راه می پوشید
ای بلندِ عمود تور، در موسم هراس مرغابی
پونز یا پونژ، همیشه باید، چیزی فرو می رفت، توی نقشه های سرم
پهلَوی چشم هایش را، ژاله هم سرنگون نمی کرد
هنوز هم میشه با جای ویرگول ها شوخی کرد
زن دستمالی شده، به مردی که در ذهن خود ساخته بود، دستمال تعارف می کرد