۱۱۱ مطلب با موضوع «پاژ» ثبت شده است
گلدسته ها، ته سیگارهای خدایانند
مشت زدن بر این دیوار، تنها تو را فرو ریخت
ما آمده بودیم که حفره ها را پر کرده باشیم
برای من که تمام نهنگ هایم به ساحل زدند، از دریا نگو
پرنده می گوید، مرد غمگینی از درخت افتاده، باورش می شود درخت، از پرنده می افتد
پروانه ای که می رفت، به صیادی که برمی گشت، لبخند می زند هنوز
عصرها، خط رنج مورچه ها را پاک میکنم و گمان می کنم که همیشه، به خانه رفتن، از به خانه برگشتن، غمگین تر است
می گفت تنهایی هفت روز است و ما، عصر روز هفتم آمده بودیم
اجازه داد به پرده های اتاقش بگویم آبی. شاعر بودن با عاشق بودن، خیلی خیلی فرق دارد
من کلمات کلیدی تو ام. کلیدی که پشت در، کلیدی که روی میز، کلیدی که در متن این جمله جا گذاشته ای