۱۱۱ مطلب با موضوع «پاژ» ثبت شده است
من مستعدِ دچار شدن به چیزی هستم، که یادم نیست
او تمامِ من است و این برای من تمام او هستم؛ کافی نیست
آفتاب ریخته بود روی دیوار، نگاه کردی به ساعت، پرسیده بودی چند است؟ گفتم سه استکان مانده به عصر، پُر نکرده گفته بودی؛ سلامتی مردهای آخرِ وقت
بعد گفت ماگ گنده ای است، بدرد آبجو نمی خورَد، بشکه بوی خاک می داد و ما، به انتزاعی ترین شکل ممکن، آوانگارد بودیم
ای ردیفِ سفیدِ صندلی سالن انتظار کلینیک هفت عصر؛ روی شقیقه های تو آن آبی ناتمام را، یک سال تمام دوست داشتم
حالا که نیستی، از حوصلۀ وقتی که بودی، سر رفته بود
باد تو را ریخت روی حروف، پخش شدی روی شب، روی آبی کم سوی دیوارِ روبرو و صدایت، تا سپیده در من گم بود، تا سپیده در من گم شد
امروز را به ستون تسلیت روزنامه ها، تکیه می کنم
برای من که در چرخۀ بعدی، فنجان می شدم، کمی چای ریخته بود
ما به سمت بی نهایت میل می کردیم، به سمتِ صفر بزرگ