همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۹۶ مطلب با موضوع «جماهیر» ثبت شده است

01:41

صید دامش را می‌شناسد اما هر بار، روی آزمودنِ سهل انگاریِ صیاد قمار میکند
دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲
جماهیر

01:19

آدم بعضی وقت‌ها گریه میکند. بی دلیل هم گریه میکند این گریه ها فرقی با جیش کردن ندارد. یکجور خالی شدن است. همین و بس. بغض اما فرق دارد. محال است که آدم بی دلیل بغض کند. حتماً یک چیزی پشت هر بغضی هست. یک چیزی قبل از گریه ها یا یک چیزی بعد از گریه ها. پیدا کردن دلیل گریه راحت است. خیلی ساده میگردید و ربطش میدهید به آخرین اتفاقی که افتاده؛ تاچ گوشی ام خرد شده، مادر دوستم مرده، دیروز تعدیل شدم، از این غذا بدم می‌آید و الخ. پیدا کردن دلیل بغض اما مهارت میخواهد. چرا که بغض اساساً پنهان کردن است؛ پنهان کردن گریه و آدم در بغض، دقیقاً دارد یک چیزی را پنهان میکند. حالا به چه میخواهم برسم؟ به اینکه اگر توی زندگی کسی را دارید که دلیل گریه هایتان را میداند یا جوری با شما تا میکند که بغض راه گلویتان را نگیرد؛ حسابی خوش بحالتان. می‌توانید برای این خوشحال باشید. خیلی هم خوب است. اما اگر کسی را پیدا کردید که دلیل بغض هایتان را می‌فهمد، آنوقت میتوانم شرط ببندم که کسی هرگز، از شما خوشبخت‌تر نخواهد بود، حتی اگر پیش خودتان خیال کنید که بدبخت‌ترین آدم دنیا هستید
يكشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲
جماهیر

01:12

طبیعتاً به پای هایده نمی‌رسد اما خب، سوسن هم بالاخره خوب است؛ ایکبیریِ عربده کشِ کاباره ای، فاقد عنصر اغوایی و ماهیتاً قطعه ای از پازل. خیلی بیشتر از خیلی‌ها و یا بیشتر از بوی یک پرفیوم خاص، مرا یاد گذشته میندازد. یاد انزلی و مه شدنِ بلوار ساحلی، یاد مرغ دریایی های شهسوار، یاد ترافیکِ قفلِ پنج شنبه شب‌ها روی پل فلزی بابلسر، یاد متل قو و آن وقت‌هایی که هنوز مثل حالا تبدیل به شهر مرده ها نشده بود، یاد نارنجستانِ نوبتی و پیکان شرابی دایی، یاد نیمه شب‌ و چرخ دستی های دور میدان شهرداری رشت، یاد آن روزی که برای افتتاحیۀ تله کابین نمک آبرود لباس مهمانی پوشیده بودیم، یاد همۀ چیزهای احمقانه‌ای که آدم فکر نمی‌کرد که یک روزی تبدیل بشود به بهترین چیزهایی که توی زندگی‌اش اتفاق افتاده. سوسن یک تریگر است. یک چک آرام که سمت متعلقم را بیدار میکند. اما خب این ابداً دلیل خوبی نیست که وقتی یک نفری میگوید من با مداحی سوسن گریه میکنم با پشت دست نزنم توی دهنش. هیچ‌وقت این داستان دوآخوره بودن آدم‌ها را نفهمیدم؛ تعطیل کردن بساط عرق به مناسبت فرارسیدن محرم، هرزه لات بودن و غیرت داشتن روی خواهر رفیق، سگ گرداندن با چارقد کیپ شده زیر چانه و جوراب ضخیم. این چیزها را نمی‌فهمم. درک پایدار از ملی مذهبی‌ها، روشن‌فکر دینی ها و نیمه مترقی ها ندارم. بنظرم این‌جور آدم‌ها یا بشدّت کسخلند یا بی اندازه قرمساق و متظاهرند. کسی که رکن حیاتش وسط ایستادن است مشمئزم میکند. بلاتکلیف ها حالم را بهم میزنند. میتوانم بفهمم که چرا این‌ها اتفاق می‌افتد اما نمیتوانم اتفاقی که میافتد را قبول کنم. سوسن سوسن است. خیلی زور بزند بدرد کازینوی بابلسر میخورد، بدرد مست کردن با نیم لیتری. سوسن حتی بدرد های شدن نمی‌خورد، بدرد تریپ و کوه رفتن صبح جمعه یا راند دوم سکس. سوسن نهایتاً بدرد بندری و نوشابۀ مشکی میخورد آن هم نه توی جمهوری و با کسی که سال‌ها عاشقش بودی، بلکه دقیقاً توی شیراز و با یکی که نمی فهمی دارد از چه حرف می‌زند
پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲
جماهیر

00:57

بذار اینجوری بهت بگم. شماعی زاده حتی اگه دماغش رو عمل کرده باشه، پیرهنی هم که تن دخترش میکنه اطلس باشه، قهر کنه آشتی کنه هزار تا آلبوم هم بده، تهش دلش با مردابه. با همون یدونه آهنگی که بیشتر از همه شون گل کرد. همون یدونه ای که تهِ ذهنش، اوج کسب التفات از دنیاست. واسه مردم ولی مرداب یعنی گوگوش. توی روایت جمعی، شماعی زاده هیچ‌وقت بیشتر از یه مزاحم نیست. حتی اگر صاحب اثر باشه. حتی اگه با خود گوگوش بره روی استیج و با اون صدای نخراشیده، مردابش رو فریاد بزنه. میخوام بگم یه سری چیزهایی توی دنیا هست که تا حدودی مال توئه. تو دلت میخواد -یا بدتر از اون باورت شده- که همه‌اش واسه توئه اما بعد میفهمی که هیچیش واسه تو نبوده. بدبختی اینه که هرچقدر بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر به دیگران ثابت میکنی که میشه کنارت زد. دنیا توی مصادرۀ ردّ و اثرِ آدم‌ها، توی کنار زدن مؤلف ها، بیرحم تر از اون چیزیه که تصور میکنی
دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲
جماهیر

00:43

از مصادیق اسلام رحمانی یکیش میشود مجوز همین پت شاپی که کنار مسجد محل داده‌اند
سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲
جماهیر

00:31

خیلی زود از آن آدمی که میگفت: نگران نباش درستش میکنم، تبدیل شده بودم به آن آدمی که میگوید: چیزی نیست درست می‌شود. حالا هم که رسیده ام به آن جایی که با اکراه میپرسم: حالا چطوری میخواهی درستش کنی؟ این رفع تکلیف و شانه خالی کردن را آدم یاد میگیرد. این‌طوری نیست که در سرشت و فطرت آدم باشد. ماه گرفتگی روی کفل و کمر هم نیست. آدم کسبش میکند؛ درست مثل یک کاسب. در حقیقت آدم می‌بیند که هرچه جلوتر رفته، سنگینی باری که روی بارهای قبلی گذاشته غیرقابل تحمل‌تر شده است. درست مثل آن وقتی که سه تا کوله را انداخته باشی روی کولت. دوتا سبد هم توی دستت باشد. سوئیچ ماشین را هم لای دندانت گرفته باشی و بعد یکی بیاید و بگوید که بیا این سوئیشرت مرا هم ببر بنداز توی ماشین. آنوقت است که آدم یا باید همه چیز را رها کند یا دست کم، زیر بار آن سوئیشرت اضافی نرود
پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۲
جماهیر

00:25

اعتماد بنفس چهار جور است. یکجورش اعتماد بنفس کسی است که دماغش مثل دماغ من است. جور دومش اعتماد بنفس کسی است که دماغش مثل من است، اما قصد دارد که خیلی زود پول عمل زیبایی‌اش را جور کند. یکجور اعتماد بنفس دیگر هم هست که مخصوص آن هاییست که همین یکی دو سال اخیر بینی شان را عمل کرده‌اند و باورشان شده که دماغ از این بهتر گیر کسی نمی‌آید. جور آخرش هم اعتماد بنفس آن‌هایی ست که حالا دیگر چند سالی از عمل دماغشان گذشته. دائماً این احساس را دارند که یک گوشه‌ای از بینی شان احتیاج به ترمیم دارد. مدام هم پیش خودشان فکر میکنند که این بینی جدید، به آن همه زحمت نمی‌ارزید. آنوقت یک عده میگویند که نمی‌شود مسائل بزرگ را در مثال‌های کوچک خلاصه کرد. دیدید که شد. خیلی هم خوب خلاصه اش کردم
چهارشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۲
جماهیر

00:20

شل بستن تورنیکه بیشتر از اینکه اهمال باشد، مصداق اقدام به قتل است
سه شنبه ۲۲ فروردين ۱۴۰۲
جماهیر

00:03

به من اگر باشد ولش میکنم یا با خاک انداز میزنم توی سرش، لیکن این جماعت اصرار دارند که زبان بسته را ببرند برای مرگ با شفقت، مرگ با شفقت! این دیگر چه کوفتی ست؟ مرگ در نهایت کون محتضر را پاره میکند حتی اگر با آرامبخش به او بقبولانند که کونش هیچ مشکلی ندارد
چهارشنبه ۲ فروردين ۱۴۰۲
جماهیر

11:58

آدم بی‌طرف نداریم. کسی که ساکت مانده یعنی طرفی را انتخاب کرده که نیازی به حرف زدن او ندارد
جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱
جماهیر