طبیعتاً به پای هایده نمیرسد اما خب، سوسن هم بالاخره خوب است؛ ایکبیریِ عربده کشِ کاباره ای، فاقد عنصر اغوایی و ماهیتاً قطعه ای از پازل. خیلی بیشتر از خیلیها و یا بیشتر از بوی یک پرفیوم خاص، مرا یاد گذشته میندازد. یاد انزلی و مه شدنِ بلوار ساحلی، یاد مرغ دریایی های شهسوار، یاد ترافیکِ قفلِ پنج شنبه شبها روی پل فلزی بابلسر، یاد متل قو و آن وقتهایی که هنوز مثل حالا تبدیل به شهر مرده ها نشده بود، یاد نارنجستانِ نوبتی و پیکان شرابی دایی، یاد نیمه شب و چرخ دستی های دور میدان شهرداری رشت، یاد آن روزی که برای افتتاحیۀ تله کابین نمک آبرود لباس مهمانی پوشیده بودیم، یاد همۀ چیزهای احمقانهای که آدم فکر نمیکرد که یک روزی تبدیل بشود به بهترین چیزهایی که توی زندگیاش اتفاق افتاده. سوسن یک تریگر است. یک چک آرام که سمت متعلقم را بیدار میکند. اما خب این ابداً دلیل خوبی نیست که وقتی یک نفری میگوید من با مداحی سوسن گریه میکنم با پشت دست نزنم توی دهنش. هیچوقت این داستان دوآخوره بودن آدمها را نفهمیدم؛ تعطیل کردن بساط عرق به مناسبت فرارسیدن محرم، هرزه لات بودن و غیرت داشتن روی خواهر رفیق، سگ گرداندن با چارقد کیپ شده زیر چانه و جوراب ضخیم. این چیزها را نمیفهمم. درک پایدار از ملی مذهبیها، روشنفکر دینی ها و نیمه مترقی ها ندارم. بنظرم اینجور آدمها یا بشدّت کسخلند یا بی اندازه قرمساق و متظاهرند. کسی که رکن حیاتش وسط ایستادن است مشمئزم میکند. بلاتکلیف ها حالم را بهم میزنند. میتوانم بفهمم که چرا اینها اتفاق میافتد اما نمیتوانم اتفاقی که میافتد را قبول کنم. سوسن سوسن است. خیلی زور بزند بدرد کازینوی بابلسر میخورد، بدرد مست کردن با نیم لیتری. سوسن حتی بدرد های شدن نمیخورد، بدرد تریپ و کوه رفتن صبح جمعه یا راند دوم سکس. سوسن نهایتاً بدرد بندری و نوشابۀ مشکی میخورد آن هم نه توی جمهوری و با کسی که سالها عاشقش بودی، بلکه دقیقاً توی شیراز و با یکی که نمی فهمی دارد از چه حرف میزند