بذار اینجوری بهت بگم. شماعی زاده حتی اگه دماغش رو عمل کرده باشه، پیرهنی هم که تن دخترش میکنه اطلس باشه، قهر کنه آشتی کنه هزار تا آلبوم هم بده، تهش دلش با مردابه. با همون یدونه آهنگی که بیشتر از همه شون گل کرد. همون یدونه ای که تهِ ذهنش، اوج کسب التفات از دنیاست. واسه مردم ولی مرداب یعنی گوگوش. توی روایت جمعی، شماعی زاده هیچ‌وقت بیشتر از یه مزاحم نیست. حتی اگر صاحب اثر باشه. حتی اگه با خود گوگوش بره روی استیج و با اون صدای نخراشیده، مردابش رو فریاد بزنه. میخوام بگم یه سری چیزهایی توی دنیا هست که تا حدودی مال توئه. تو دلت میخواد -یا بدتر از اون باورت شده- که همه‌اش واسه توئه اما بعد میفهمی که هیچیش واسه تو نبوده. بدبختی اینه که هرچقدر بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر به دیگران ثابت میکنی که میشه کنارت زد. دنیا توی مصادرۀ ردّ و اثرِ آدم‌ها، توی کنار زدن مؤلف ها، بیرحم تر از اون چیزیه که تصور میکنی