۹۶ مطلب با موضوع «جماهیر» ثبت شده است
گیرِ کار همین جاست؛ مرزی که درست یا نادرست، آدم میذاره بین خودش و دیگری؛ بین خودش و دیگران، این دقیقا و مطلقا همون کاریه که تمام آدم های دیگه هم میکنن، اون هم صرفا چون گاهی فراموش میکنیم که مرز خوب شمرده شده و بد شمرده شده؛ تا چه اندازه باریکه؛ چقدر کمرنگه، فارغ از این گیرِ کار؛ تهش اون آرامشِ ته دل آدمه، بد کردم به کسی؟ شاید، تعمدا بد کردم به کسی؟ هرگز، این هرگز؛ آرامش میده به آدم، این که بپذیری حتی توی خوب، تویی که بد نبودی؛ ممکنه رنجونده باشی، اما هرگز تعمدی نبوده باشه توش، این بی عمدی رو نگه دار، خصوصا واسه روزهایی مثل امروز، که دلت از عمدِ آدما میگیره
آرامش عین الکله، عین حشیش، عین مرگ؛ فرق داره واکنش آدم ها بهش؛ یکی قهقهه میزنه، یکی کز میکنه، یکی گریه، بدبخت تر از همه اونیه که بیقرار میشه؛ از قراری که باید بگیره
ساده تر از این هاست؛ آدم دست بر نمی دارد، از چیزی که به آن دست برده باشد
ساده اس؛ آدمی که کنارت میذاره، صرف نظر میکنه ازت، آدمی که ازت صرف نظر میکنه، دشمنت هم نمیمونه، آدمی که دشمنت نمونه، رو خاکریزت نمی شاشه
دوست داشتن ربطی به دیدن ندارد، آدم ها خدا را هم دوست دارند هنوز
وحشتِ مرگ از خود مرگ بزرگتره، حالتِ عشق از خودِ عشق
مصیبته که سرعت نور از سرعت صوت بیشتره، تعمدا اینطور برداشت میکنم که صرفا برای همین چیزهاست که تنها صداست که می ماند
راستش اگه دلیلشُ می دونستم یادم نمی موند، آدم چیزهایی رو فراموش نمی کنه که هیچ وقت دلیلشُ نفهمیده
باید مراقب خودت باشی، مراقب کسی که دوستش داری، تاسف هیچ وقت هیچ چیزی رو التیام نبخشیده
بگذار به سالِ آن ها برسی، آن پیرها که می گفتی، معرکه گیرها که می گویی