همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

03:44

از میان آن همه رنگ، آفتاب پرست با تاکید، رنگ از آفتاب نمی گرفت
سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵
پاژ

03:43

کجایی تو؟ چترت کو؟ خنده ات کجاست؟ کجا زیر بارونی تو؟ کجا پرده ها رو کنار زدی؟ دایره دایره های رو سقفُ دیدی؟ ابر پشت پنجره رو، مه سرِ قلّه ها رو؟ کجایی تو؟ دستات کو؟ خنده ات کجاست؟
دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۵
اکتاو آبی

03:42

گریه کن، هوای بارونی اگه دلت خواست
دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۵
اکتاو آبی

03:41

تو میتونستی منُ بیشتر از دوست داشتن دوست داشته باشی، نفهمیدیش مگه نه؟ بذار دوباره توضیح بدم، تو می تونستی منُ بیشتر از دوست داشتن دوست داشته باشی، باز هم نفهمیدیش؟ خب ولش کن اصلا، بهش فکر نکن، لازم نبود دوستم داشته باشی، اینُ فهمیدی مگه نه؟ آدم همیشه دوست نداشتنُ راحت تر میفهمه
يكشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

03:40

اگر پرسید، بگو باران گرفته بود
يكشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۵
اکتاو آبی

03:39

تو چیزی بیش تر از یک عکس گم شده ای، یک سیگار نیمه خاموش یا، یک فولدر پنهانی
شنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۵
برزخ مکروه

03:38

نمی دونم، دونستن حوصله می خواد، مگه نه؟ من زل زدم فقط، دیگه ناخن نکشیدم به دیوار سلولم، رول دستمال توالتُ گذاشتم زیر سرم و چشامُ بستم، یکی مثل من پاپیون نمیشه، تراژدی نداره که سرِ دوربین بچرخه سمتش، دنیاته، جزیرته، ارتفاع خودته، می پریش؟ می مونیش؟ همش پای خودته.. همش پای خود آدمه..
جمعه ۱۴ آبان ۱۳۹۵
سیگار، الکل، شیرکاکائو

03:37

نسل ما به ته مونده هاش رسید، پاترول های کمیته وقتی ماها شکوفه کرده بودیم، یا داشت گوشۀ مکانیکی خاک می خورد یا سبز و سفید پاک کرده بودن ازش؛ گذاشته بودنش به مزایده، خیلی زودتر از کشف اللّه اکبر و لباس فرم های نارنجی، خیلی قبل تر از این جهاد نکاحی های ماتیک زده، یه عده فاشیست که احتمالا عمو و پسرخاله های چند پشت دورترِ خودت بودن، ترکِ موتور یورتمه میرفتن تو کوچه ها، اخم میکردن و گیس می بریدن از ملت، بذار یه مثال یواش تر بزنم برات، فکر کن داری راه میری واسه خودت، یهو یکی سیگارتُ بگیره از دستت، یه پک هم بزنه، چشمک هم بزنه که چطوری فلانی؟ آشناست؛ ولی خب شما هم میرینی به خودت، بعد اون دوره یه سری ذخیرۀ نا آشنای انقلابی داشتیم که صاف صاف راه میرفتن و سلام هم نمیکردن و دنبالۀ موهاتُ قیچی می کردن و تنها کاری که غیر ریدن بر می اومد ازت این بود که مثل دختر همسایه مون بشینی تو آشپزخونه و گریه کنی و دور و بری هات بهت بگن عیب نداره دوباره بلند میشه، عیب نداره دوباره بلند میشه؟ این چه وضع حرف زدنه جلو بچه؟ داشتم اینُ عرض میکردم که اون داعش بود این یکی قطر ایرویز، میگه سپاه داره می دزده، خب بدزده، دمش گرم و کون لقت، همین تویی که میگی کاشانک یهو کونتُ میذاری رو صندلی و در تاکسیُ جلوی دیدگان بی پناه من می بندی هم دزدی خب، یا توی دیوثی که دو کیلو گوجه ازت خریدم نصفش هنوز مثل خاطرۀ باغ سبزه دزدی خب یا تویی که یه کیلو قهوه میخری چهل و هشت تومن یه فنجونُ میدی پونزده تومن دزدی خب یا تویی که اون بدبخت بی جهیزیه رو از شهر ری میکشونی تهران و حقوقشُ نمیدی و بیمه اش هم نمیکنی دزدی خب و خب هرکی قد و قوارۀ زورش دزده خب تو این مملکت، یه سری پارادایم کسشعر داره این ملت، هی نسل به نسل فرو کرده تو خودش و از تو خودش در اورده و فرو کرده تو نفر بعدی، از بمبئی که نیومدن اینا، فک و فامیل و رفقای دور و نزدیک خودتونن، زورتون میگیره؟ خب به من چه آخه؟ برم نارنجک ببندم دور کمرم تو استانداری خودمُ منفجر کنم که تو کسخل بیسواد هیچی نشدۀ به همه دادۀ خفیف بهم بگی دمت گرم، تو خوب می جنگی سرباز؟ بمیر بابا با اون جنگت
پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۵
صلوات ختم کن

03:36

تمبرِ شاید برگردد؛ روی پاکتِ خواب های توست
پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۵
پاژ

03:35

تو کِی انقدر لاغر شدی؟ کِی یاد گرفتی بشینی و خرده آشغال های روی فرشُ جمع کنی تو دستت؟ کِی برقِ ته چشات رفت؟ رگ های پشت دستت مثل مداد شمعی ها شد؟ کِی یاد گرفتی اخم نکنی؟ اصلا تو کِی یاد گرفتی آه بکشی؟ یه گوشه بشینی و زل بزنی به در که برگردم؟ اینا رو که نمی پرسم ازت، فازمتر ور میدارم سرپیچُ سفت می کنم، لوله باز کن میریزم تو سینک، شوفاژها رو هواگیری میکنم، یادت هم نمیندازم که قرمه سبزی دوست ندارم، عصرها میشینم میوه میخورم باهات، سیم تلفنُ عوض میکنم که خِش خش نکنی وقتی رفتم، شیش صبح پا میشم، زیر کتریُ روشن میکنم، سیگارُ نخی میکشم تو تراس، برگ خشک های گلدونُ جمع میکنم تو دستم، با قیچی رُزها رو هرس میکنم، گوشیُ مثل ذره بین می گیرم دستم، این گوشه اون گوشه اش میکنم که تری جی بشه اچ، اچ بشه اچ پلاس؛ بشه ال تی ای، بشه بیست مگ سی مگ؛ بشه رویا، مگا بایت و مگا بیتشُ نمی دونم، به من چه که یکیش هشت تای اون یکیه، انقدر لجم می گیره هر دفعه که زنگ میزنم پشتیبانی، اینا رو می پرسن از آدم، من اگه می خواستم این چیزها رو یاد بگیرم اپراتور می شدم، می نشستم بغل دستتون از اون هدست نازک ها میذاشتم سرم، الان ولی گوشی دستمه، این گوشۀ تراس اچ پلاسه، دارم از بالا نگاه میکنم به این اسکولی که ماشینش گیر کرده تو پیچ پارکینگ، خب نیم ساعت زودتر پاشو گشاد، یا قبول کن نیم ساعت دیرتر برسی، با آژانس برو خب، یه ماشین کوچیک تر بخر، محل کارتُ عوض کن، از شوهرت جدا شو، خودتُ از تراس پرت کن یا عادت کن هر صبح سپرش بگیره به لبۀ ستون، من خبره ترین آدم دنیا تو دایورت کردن چیزها، به چیزهای دایورت شدۀ بعدی ام
يكشنبه ۹ آبان ۱۳۹۵
فانوس چروک