همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

03:54

افتادم، مثل اتفاقی که حقیقت نداشت
شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
پاژ

03:53

بوی خونم حریص ات کرد؛ کوسۀ آب های کم عمق
شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

03:52

اوه البته که دلت برام تنگ میشه یه روز و البته که اون روز حتی یادم نمیاد که تو توی زندگیم بودی و البته که من هر چی گفتم و میگم برعکس چیزیه که اتفاق افتاده و میافته
شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
سیگار، الکل، شیرکاکائو

03:51

ترکیب زیبایی و هوش خیلی غم انگیزه، غره بودم اون روزها، هر دو تا صفتُ ورداشتم واسه خودم؛ نفهمیدمش، ما مردها هیچ وقت هیچی رو نمی فهمیم، حرف ها رو مثل اسباب بازی بچگی هامون میکنیم تو دهنمون، تف تفیش می کنیم و با چشم گرد و لُپ بیرون زده و سیبیلِ ماژیکی نیگاش می کنیم و پرتش می کنیم یه گوشه، بعدش یا یه چیز دیگه ور میداریم و تف تفیش می کنیم یا بغض می کنیم واسه شاشیدن تو چیزی که واسه شاشیدن پامون کردن یا چنگ میندازیم رو سر کچل بغل دستی مون یا آروم میشینیم که یکی ماژیکِ پشت لب هامونُ پررنگ کنه، تازه مثلا من یکی قرار بود یکی از هموناهایی باشم که دست به کمر راه میرن تو مهدِ ماژیکی ها، پوزخند و پتانسیل دست به کمر بودنشُ داشتم همیشه، تهش این شد که نشستم و با کلمه هاش ور رفتم، آرامشُ گذاشتم اولش، گذاشتم آخرش؛ ترکیب آرامش و هوش خیلی غم انگیزه، ترکیب زیبایی و آرامش خیلی غم انگیزه، قد نداد به یقینِ اون روزهام، آرامشمُ بهم ریخت، خیلی ساده فراموش کردمش، عجیبه واقعا حیرت آوره که وقتی به یکی مثل خودم نگاه می کنم، آدمی رو می بینم که از بین این همه صفت، تهش دو تا صفت داشته که شک نداشته که داشته؛ سهوا فراموش کننده، عمدا فراموش نکننده، البته بدیهیه که اینایی که نوشتم، هیچ ارتباطی به حیرت و شگفتی دو سه خط اون طرف ترم نداشته و نداره و اصلا یه مدعیِ ماژیکیِ دست به کمر نزدۀ یه زمانی پوزخند زدۀ بی کمالاتی مثل من که اومده بود فقط همون جملۀ اولُ بنویسه و بره رو چه به شگفتی و حیرت
جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵
فانوس چروک

03:50

با تو آرامم، مثل دریایی که هر غروب، می رود کنار ساحلش دراز می کشد
جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵
اکتاو آبی

03:49

من از تکرار تو می آیم، از تکرار نام تو در تنهایی
جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵
برزخ مکروه

03:48

می دونی دلم تنگ چی شد یهو؟ تلخِ بدمزۀ آخر شب های شرکتُ، کرکره های یک در میون افتاده اشُ، مزه خوری آدم های رفتۀ خاطره هامُ، چت شد یهو؟ چم شد یهو؟ یادت رفته اون کیسِ لت و پارِ بدون کارت گرافیکمون رو؟ اون سه پاکت چهار پاکت های دوازده شبُ؟ سینه و رون مرغِ موندۀ آشپزخونۀ سر کوچه رو؟ ما نوشابه خانواده داشتیم رئیس، یه هارد و یه گوشی و یه عالمه کانتکت، فری کال فری کال اسکایپ تا صبح، تو کی خاک کردی خودتُ، کی ملت قبیله اتُ یادت رفت؟ عق زدن آبلیموی ته عرق خوری هارو؟ نگو تهش فقط من موندم و من، من موندم و استکان نشسته ها ملامین های طرح گل، نگو فقط من موندم از اون روزها؛ کتونی پوش و واداده، تو چت شد رئیس؟ گره دوم کراوات هاشون مال ما نبود، زیتون هاشون مال ما نبود، کالباس هاشون مال ما نبود، ما تهش سرکه نمکی رو با چیلی عوض می کردیم، تهش توی حیاط یا کنار بلوار عق میزدیم، تهش لب پل زانو بغل می کردیم، می دونی دلتنگِ چی شدم؟ کت شلوارم کراواتم برق وسواسی کفش هام، دلتنگِ اونوقت ها که هنوز حرفم حرف بود؛ قولم قول، نمیزدم زیرش، مزه عجیبتر از سیب گلاب؟ سیب مزۀ سیگاره رئیس؛ سه پاکت چهار پاکت های دوازده شب به بعد
جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵
صلوات ختم کن

03:47

هاشِ هاشور
پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۵
سک

03:46

خیلی خوشکل است که آدم هی با خودش راه می رود و هی از خودش شرمنده می شود و هی این گاه های شرمندگی اش را بر می دارد و با خودش این ور و آن طرف می برد و هی به این و هی به آن هم نشانش می دهد و آخرش هم مثل تمام کارهای دیگرش، از راه رفتنش از نشان دادنش از شکل شرمندگی های خودش هم شرمنده می شود
چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۵
جماهیر

03:45

مثل کوچه؛ بعد گل کوچیک
چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۵
صحاری