همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

04:54

کار من و تو، از دق کردن جمعه ها گذشته
جمعه ۲۴ دی ۱۳۹۵
برزخ مکروه

04:53

خویش باش و خویشی نکن
پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵
جماهیر

04:52

نهایت هر آدمی از حرف افتادنه، یعنی من فکر میکنم یه نفر وقتی به نهایت اون چیزی که شخصا ممکن بوده برسه؛ میرسه، یهو از حرف زدن میافته، بنابراین بهت حق میدم، اما قبول کن دردناکه، این طوری دریغ کردن دردناکه، قطعا آزرده میکنه منُ و قطعا تصمیم ندارم صریح تر از این، صحبت دیگه ای بکنم باهات
پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

04:51

شاید چون تاکسی درایورُ توی بد سنی دیدم، آدم باید حواسش باشه که قهرمان هاش، کِی قهرمانش میشن
سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵
سیگار، الکل، شیرکاکائو

04:50

بدیش اینه که هر وقت می بینیش خوبه، یعنی اون بخش از مغزش که تحلیل میکنه الان دیگه باید سوگوار باشی، الان سردت شده ها، الان واقعا عصبانی شدی، دقیقا همون بخشِ مغزش خراب شده، یه چند تا تیکه بزرگ از لوپ مغزشُ ورداشتن و بجاش لُپ و غبغب گذاشتن واسش، ببینید من واقعا آدم تاثیر گذاریم، یعنی حال کنم باهات، بخوام بخندی میخندی؛ هر چقدر هم که عن باشی، بعد واقعا یکی دوبار سعی کردم حالش انقدر خوب نباشه، یکم معمولی باشه، یذره آدم باشه، دلم خواسته ببینم وقتی حالش خوب نیست چیجوریه، نتونسته، واقعا از پسش بر نیومده، باز هم چشاش برق میزنه، فک و دهنش مثل خمیازۀ اسب آبی باز میمونه، یه تیکِ ریزی هم داره تو شونۀ راستش که از بس وول میخوره، وسط اون همه تیک دیگه اش گم میشه، با هم از این فلافل ها خوردیم، من هیچ وقت درک نکردم چرا آدم باید واسه چیزی که قیافه اش شبیه سنگ پاس، مزه خاک ارّه میده و تهش با نفخِ معده ولت میکنه تو کوچه خیابون ها پول هم بده، واسه همین گذاشتم اون حساب کنه، یعنی در واقع حساب کردم دیدم اگه من حساب کنم ممکنه فکش از اینی که هست هم بازتر بشه، حالا که ماها خیلی خوشحال داریم پول هم میدیم واسه اینا، دیگه چرا خیارشورهاتون بوی جوراب میده؟ کاهوی لهیده نذارین گوجۀ کرمو نذارین، انقدر سخته؟ با مردم مهربون باشین، درخت بکارین، نایلون پرت نکنین تو طبیعت، تورو خدا تو استخرها نشاشین، انقدر بوق نزنین، انقدر الکی پاچۀ همدیگه رو نگیرین، پارتنرهاتونُ وسط خیابون نمالین، ته سیگارهاتونُ پشت سرتون خاموش کنین، تو انتخابات حضور حداکثری داشته باشین، فلافل هم اگه دوست ندارین نخرین که نصفشُ بندازین دور، بعد دقیقا وقتی من نشستم و دارم با این شدت و حدت به صلاح امتم فکر میکنم، بر میگردم و می بینم نشسته اینورم لب جوی، ماتحتش روی لبۀ بلوک شبیه دلمه سبز شده و گذر عمر که هیچ، سگرمه های تو هم رفتۀ من هم نیششُ نمیبنده، ته خالی نونِ ساندویچشُ گاز میزنه و میگه دیروز اخراج شدم، بعدش هم بلند بلند میخنده
دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۵
صحاری

04:49

روش برخورد من با مایکروویو، مثل روش برخورد من با باقی امورات زندگیمه، فقط دکمۀ سبزشُ می فهمم، یعنی در واقع فقط حوصلۀ دکمۀ سبزشُ دارم، دست میزنم به غذاها، ولرم اگه بود یه بار اون دکمه سبزه رو فشار میدم، سرد اگه بود دو سه بار، خیلی سرد باشه پنج بار شیش بار، یخ یخ اگه باشه ده دوازده بار یا چارده پونزده بار شاید هم پونزده شونزده بار، وسطش اگه یهو زیادی داغ شد، دست به هیچ دکمۀ دیگه ای نمیزنم، فقط بلدم درشُ وا کنم، همیشه همین بودم، یه عمر فقط درُ وا کردم و رفتم، بله، یه روزی هم بود که من اومده بودم اینجا و براتون از مایکروویو حرف می زدم
شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
فانوس چروک

04:48

تو بوی آن پیراهنی، که ساعت ها، کنار آتش ایستاده بود
شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
برزخ مکروه

04:47

عاشق دو بار می میرد، آنگاه که می فهمد دوستش دارد، آنگاه که می داند باید برود
جمعه ۱۷ دی ۱۳۹۵
جماهیر

04:46

زن که نباس اینجوری بوی شکوفه بده، بوی شامپو بوی پسته بوی بند رخت، زن که نباس این همه دم عید باشه، خنده اش که نباس این همه اردیبهشتت کنه، این جوری یخ کنه تنت، اینجوری بوی بهارش بلند شه، زن که نباس وقتی عرق میکنه موهاش، این طوری بوی بارون بگیره؛ بوی خاکش اون همه خاکت کنه، زن که نباس بوی مسافرخونه بده، بوی روتختیِ چروک، بوی اسکلۀ پشت پنجره، هیچ زنی کاش، این همه بهش نیاد پیرهنت، هیچ زنی کاش، جمع نکنه موهاشُ؛ کِش موهاش نمونه لای لبش، مرد که نباس این همه اسفند باشه؛ دلش که نباس اون همه.. –شت! میذاریش جیران؟ نُچ، یه پیک دیگه بزنیم؟ نچ
جمعه ۱۷ دی ۱۳۹۵
جیران

04:45

اس اچ وان زیرو وان فایو وان
پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۵
سک