بدیش اینه که هر وقت می بینیش خوبه، یعنی اون بخش از مغزش که تحلیل میکنه الان دیگه باید سوگوار باشی، الان سردت شده ها، الان واقعا عصبانی شدی، دقیقا همون بخشِ مغزش خراب شده، یه چند تا تیکه بزرگ از لوپ مغزشُ ورداشتن و بجاش لُپ و غبغب گذاشتن واسش، ببینید من واقعا آدم تاثیر گذاریم، یعنی حال کنم باهات، بخوام بخندی میخندی؛ هر چقدر هم که عن باشی، بعد واقعا یکی دوبار سعی کردم حالش انقدر خوب نباشه، یکم معمولی باشه، یذره آدم باشه، دلم خواسته ببینم وقتی حالش خوب نیست چیجوریه، نتونسته، واقعا از پسش بر نیومده، باز هم چشاش برق میزنه، فک و دهنش مثل خمیازۀ اسب آبی باز میمونه، یه تیکِ ریزی هم داره تو شونۀ راستش که از بس وول میخوره، وسط اون همه تیک دیگه اش گم میشه، با هم از این فلافل ها خوردیم، من هیچ وقت درک نکردم چرا آدم باید واسه چیزی که قیافه اش شبیه سنگ پاس، مزه خاک ارّه میده و تهش با نفخِ معده ولت میکنه تو کوچه خیابون ها پول هم بده، واسه همین گذاشتم اون حساب کنه، یعنی در واقع حساب کردم دیدم اگه من حساب کنم ممکنه فکش از اینی که هست هم بازتر بشه، حالا که ماها خیلی خوشحال داریم پول هم میدیم واسه اینا، دیگه چرا خیارشورهاتون بوی جوراب میده؟ کاهوی لهیده نذارین گوجۀ کرمو نذارین، انقدر سخته؟ با مردم مهربون باشین، درخت بکارین، نایلون پرت نکنین تو طبیعت، تورو خدا تو استخرها نشاشین، انقدر بوق نزنین، انقدر الکی پاچۀ همدیگه رو نگیرین، پارتنرهاتونُ وسط خیابون نمالین، ته سیگارهاتونُ پشت سرتون خاموش کنین، تو انتخابات حضور حداکثری داشته باشین، فلافل هم اگه دوست ندارین نخرین که نصفشُ بندازین دور، بعد دقیقا وقتی من نشستم و دارم با این شدت و حدت به صلاح امتم فکر میکنم، بر میگردم و می بینم نشسته اینورم لب جوی، ماتحتش روی لبۀ بلوک شبیه دلمه سبز شده و گذر عمر که هیچ، سگرمه های تو هم رفتۀ من هم نیششُ نمیبنده، ته خالی نونِ ساندویچشُ گاز میزنه و میگه دیروز اخراج شدم، بعدش هم بلند بلند میخنده