همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

05:04

کیندر
دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵
سک

05:03

احمق بودن چیز خیلی خوبی ست، بهر حال این که آدم یک چیزی باشد احتمالا از این که مطلقا هیچ چیزی نباشد خیلی بهتر است، در عین حال گرچه احمق بودن می تواند کمی بهتر از هیچ چیزی نبودن باشد، اما ابدا برای چیز خوبی بودن کافی نیست، آدم حتی اگر یک چیز بدِ درست و حسابی هم باشد، به راحتی می تواند از این که هیچ چیزی نباشد خیلی بهتر باشد و خب دوباره مجبورم تاکید کنم که این بهتر بودن چیزها، لزوما معادل خوب بودن چیزها نیست، در واقع خیلی از ما احمق ها هیچ وقت به این نتیجه نمی رسیم که خوب احتمالا این است که آدم فقط کمی احمق تر از چیزی نبودن باشد، در واقع وقتی پای حماقت در میان است، هیچ چیزی نمی تواند بهتر باشد، آدم گاهی نمی فهمد، آدم گاهی ناچار می شود، دقیقا ناچار می شود که خودِ چیزی نبودن باشد
يكشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۵
جماهیر

05:02

واسه قدیمی ها اون پدربزرگه ام که یهو لمس شد رو تخت و زل زد به سقف، واسه آدمهای تازه اون پیرمرده ام که عصرها صندلی میذاره دم در، تو کوچه میشینه و میشاشه تو شلوارش
يكشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۵
فانوس چروک

05:01

من یه جور سکوت هم دارم که اسمشُ میذارم سکوت، توقع داشتی اسمشُ بذارم مخلوط کن؟ اصلا چرا باید واسه چیزی که یه اسمی روشه اسم میذاشتم؟ حالا اسم هم که نه اما صفتش میشه سیلی، یعنی اینطوری باید شروع میکردم که من یه جور سکوت هم دارم که اسمشُ میذارم سکوتِ سیلی، یا شاید هم مضافش میشه سیلی، سکوت سیلی سیلی است؟ آم.. هم آره هم نه، الان نمی تونم تصمیم بگیرم که سیلی صفتشه یا مضافش، همیشه از زبان فارسی متنفر بودم، دلیلی نداره که آدم یاد بگیره چطور، اون چیزی که داره مصرفش میکنه رو، همونطوری مصرف کنه؛ خیلی بی مصرفه بنظرم، مثل همین سکوت سیلی، ساکت میشم که خوابونده باشم زیر گوشت، دلم نمیاد، واقعا دلم نمیاد صورت تو یکی رو سرخ کنم، من یه جور سرخ هم دارم که اسمشُ میذارم سرخ، حتی میتونم اسمشُ بذارم مخلوط کن، الان که دارم فکر میکنم می بینم واقعا اهمیتی نداره که روی اون چیزی که یه اسمی روشه یه اسم دیگه بذارم، نمیتونه صفت باشه، صد درصد مضافه، مضاف بر این ها این که بطرز هولناکی براش ممکن نیست، تعمد و حواس پرتی نیست، میخوام بگم تعریف نشده تو دنیاش؛ فهمیدن چیزهایی که داره این همه آزارم میده
يكشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۵
صحاری

05:00

مهم ترین بخش زندگی من، اون بخشی از زندگیمه که هیچ اهمیتی نداره؛ منظورم بیدار شدنه، غمگین ترین بخش زندگی من هم اون بخشی از زندگیمه که هیچ ضرری برام نداره؛ منظورم خوابیدنه، بین این غم همیشگی و اون استیصال هر روزه، یه آدمم که فقط راه میره، گاهی هندزفریشُ در میاره و آدرس هارو اشتباه میده، گاهی یه کافۀ خوب میبینه و سرک میکشه فقط، بیشتر از این نیستم، بیشتر از این هم نمیخوام باشم
يكشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۵
فانوس چروک

04:59

به تغییر این روزها ایمان دارم، به این که این بی رنگیِ عنق افتاده روی روزها را جایی تلافی میکنم؛ جایی که دور نیست دیر نیست تقاص سختی هم ندارد اما، سکوت بلندی دارد، خیلی ها -دقیقا و موکدا خیلی ها- لیاقت خیلی چیزها را ندارند و من در طبقه بندی آدم های احمق، موکدا و دقیقا جزو آن دسته احمق هایی قرار می گیرم که لازم می دانند بارها و بارها و بارها، این اصل ساده را به خودشان ثابت کنند
شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
فانوس چروک

04:58

هولولنز
شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
سک

04:57

و البته که دوست داشتن های من هرگز، برای خوب بودن هیچ چیزی کافی نبود
شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

04:56

«وای مستر اندرسون؟ وای؟»
شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
مارمالادسن

04:55

فرشتۀ نجات و نیمۀ گمشده و شوالیه های کفش تک سایز بدستِ قصه هاتونُ بذارین کنار، بیفتین دنبال برّه ها اگه گرگ نیستین، دست از سر قناری ها وردارین اگه اون همه سلّاخین؛ که اونطوری دریده نشین، که اینطوری زار نزنین
جمعه ۲۴ دی ۱۳۹۵
جماهیر