همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

06:44

چجوریشُ نمیدونم، آدم قرار نیست همه چیزُ بدونه، قرار نیست از همه چی سر در بیاره، واسه همین هم هست که هیچ وقت، حتی خودم هم، از چیجوری بودنِ خودم سر درنیاوردم
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
سیگار، الکل، شیرکاکائو

06:43

یجوری ازت میره که نمی دونیش، که نمی فهمیش؛ مثل زبونه های آتیشی که از هیزم میره، یکی هم هست مثل این؛ که تا خاکسترت نکنه، نه می دونیش؛ نه می فهمیش
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
اولئک الحشاشین

06:42

من فقط ترجیح دادم که یک خداباور یاغی باشم تا یک خدا ناباور مضطرب
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
فانوس چروک

06:41

سیمرغ، آلزایمر و مسئله‌ی غروب
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
سک

06:40

همه میرن، تهش همه میرن، خصوصا همونایی که ادعا میکنن تا تهش می مونن باهات، تو هنوز اون قدری زندگی نکردی که بدونی یک امر محتمل، یه روزی هم ممکنه که برات تبدیل به یه امر بدیهی بشه
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
سیگار، الکل، شیرکاکائو

06:39

میدونی کی میفهمم کارم با یه آدم بخصوص تموم شده؟ وقتی شروع میکنم به دروغ گفتن، به دیگه و دوباره نشون ندادن، به وا دادن خاکریزهای روبرو، به ساختن اون تصویری که مال من نیست؛ خصوصا اگه بد، اگه اون همه بیربط باشه، خصوصا اگه نخوام بدونه اون آدم، که تموم شده همه چی، که تنها چیزی که مونده ازش، یه نقش دیگه ست، که با تمام وجود، واسش بازی میکنم
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
فانوس چروک

06:38

تو را می گریست؛ خیابانِ خیس
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
برزخ مکروه

06:37

لبخندت، از حقیقت دوست داشتنی تر است
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

06:36

همشهری، چهار عمودی
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
سک

06:35

مرگ باش و یک آن، تا ابد در آغوشم بگیر
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
برزخ مکروه