همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

06:54

من مهرۀ پیاده ام، تهش تو بازی هم اگه باشم، واسه اون خونه آخریه ست که جاش یه وزیری رخی چیزی گیرشون میاد، یا نه، ساده تر از این هاست، گاهی حتی اون خونه آخریه هم مهم نیست، پیاده نفس عمیقه، واسه وقتی که میگن فدای سرم، اقلا رخم هنوز تو بازیه، حتی اگه خودشون ندونند، حتی اگه خودشون نفهمند
يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

06:53

تا دلم گرم می شود، مثل برف توی دلم آب می شود
يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
برزخ مکروه

06:52

تو خورشید زمستانی، هستی اما گرم نمی کنی
يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

06:51

برنده اونی نیست که خوب بازی میکنه، برنده اونیه که سکوها رو بشناسه، قبل این که بره توی مستطیلش، یاد بگیره چیجوری دریبل بزنه، بلد باشه کجا از گوشه، کجاها از عمق نفوذ کنه، کجاها تکل بزنه، کی خطا بگیره، کی باندُ از دور مچش وا کنه، بکوبه زمین و بی اجازه بازی رو ول کنه، دست کم اینجوری نمیشه ذخیرۀ بازیِ ادامه، نمیشه بازندۀ هو شدۀ نیمکت ها، دست کم اینجوری پشت کثافت خنده هاتون نمی مونه، پشت عاشقانه های دستمالی شده تون، پشت نوشته های مزخرف پشت مانتو هاتون
يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
صلوات ختم کن

06:50

گلسنگ بودی؛ وسیع وسیع وسیع اما نازک
يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
برزخ مکروه

06:49

خانم شما احمقید و حماقت شما عاشورایی ست
يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
صلوات ختم کن

06:48

از مسیری که تو رفته ای، تنها پرندگان سیاه برگشته اند
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
پاژ

06:47

مثل گربه ای که روی کاپوت گرم ماشین ها میشینه، برفِ شب کاری میکنه باهات، که رنگ و برند سواری ها، به تخمت هم نباشه
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
صلوات ختم کن

06:46

لب می بندد، تا شهر در سکوت بمیرد
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
برزخ مکروه

06:45

مطمئن نیستم با چه آدمی طرفم، فقط میدونم که تعمدا زبونۀ کفششُ از دمپای شلوار جینش بیرون میذاره، ساعتشُ دور مچ دست راستش می بنده و ادکلنش، بوی کلوچۀ فومن میده
شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
اولئک الحشاشین