همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

08:54

کمی لبخند میزنم، آن قدر کم که از خواب بیدار نشوم
جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
اکتاو آبی

08:53

و من متاسفانه هنوز هم خوب میدانم که یک شهر فراموش شده، الزاما یک شهر متروکه نیست
جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
جماهیر

08:52

در یکی از همین لحظه هاست که انگار قرار است صدای آدم بلند شود که آخ، گریه دارم
جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
اکتاو آبی

08:51

و تو نمیدانی من در این مکان از زمان که ایستاده ام چقدر دلم پرواز می خواهد، بی شباهت به تاب سواریِ دیروز که اوج پروازم با زمین، کمی بیشتر از دو قدم فاصله داشت و تو احتمالا هرگز، درک نمی کنی که چه اندازه غیر واقع است که آدم، دلش بخواهد که کشته باشد خودش را و بعد پیش خودش فکر کرده باشدکه لا، تقتلوا انفسکم و آن اندازه بیچاره مانده باشد که پا از لبه، که دست از سر خودش هم حتی؛ بردارد
جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
مزامیر ورشو

08:50

گوشۀ بشکن ام زخم شده، از این پوست پوست شدن های گوشۀ انگشت، کم آبی بی آبی ها، فقر ویتامینی ها، کمبودِ جدول تناوبی های دورِ ناخن، بعد من عادت ندارم ناخن بخورم، اون هم چون چیزی تو زندگیم نیست که بخوام بخاطرش استرس بگیرم، من فقط ممکنه گاهی بخاطر بعضی حرف ها یا بعضی چیزها یا جورِ زندگی بعضی از آدم ها گریه کرده باشم که اون هم اونقدرها مهم نیست که بخاطرش انگشت خودمُ گاز بگیرم، بعد درد میگیره خب، آخه الان ها دوباره ویرِ بشکن زدنمه؛ تخ تخ اینُ نیگا، لاک لاخ به چی فکر میکردی؟ تلَخ تولوخ بدش من، خب متاسفانه هر کاری کردم نتونستم صدای بشکنُ فارسی سازی کنم، خیلی ها نمیتونن، فقط زرشُ میزنن، کدوم اردکی تا حالا گفته کوآک؟ بعد گلوش خلط بیاره میگه کداک؟ خب اگه اینُ میگفت ویدئو تبلیغاتیش در میومد کارخونه به اون قدمت و عظمت به کاه نمی رفت، قوقولی قو قو؟ هر چقد هم که صداسازی کار کرده باشه، هر اندازه هم که در محضر استاد از عنفوان کودکی تلمّذ کرده باشه قافُ میگه خدایی؟ خوخولی خو خو نیس؟ اینا رو کی حقیقتش کرده؟ تکرار شماها؟ بیخیالی ماها؟ یا خوشکلیِ قصه گو؟
سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
صحاری

08:49

یکی از متداول ترین سیلی هایی که گاهی توی زندگی میخورم نتیجۀ اعتقاد راسخم به خداحافظی کردنه، این که آدم ها رو بی خدافظی پشت سرت ول نکنی؛ حتی اگه خیلی جاکش بوده باشن، خب این یک مرض است، دقیقا با فعلِ است، کمک میگفت -زر هم میزد البته- که این یه جور کنار اومدن با عذاب وجدانه؛ عوض کردن جای مقصر، یه جور کنترل کردنه. بهش فکر کردم دیدم آره همینه انگار، فقط جهت کنترلشُ اشتباه دیده. من این طوری آدم روبرو رو کنترل نمی کنم خودمُ کنترل میکنم، آدم باید آدم باشه خب، یاد بگیره هر گهی که میخوره پاش هم وایسته، کانسکوئنسشُ بپذیره، یهو الان نیگا کردم دیدم من دو سال الان هفت سال هم قبلا تو کوریون حرف زدم و نوشتم و توی هیچ پُستی کانسکوئنس نداشتم، بنظرم خیلی قاصر اومد، در حقیقت من الان دارم با همین کانسکوئنس کوریونُ کنترل میکنم، کوریون داره منُ کنترل میکنه؟ کوریون گه خورده، کمک می گفت؛ زر هم میزد البته، پرخاش میتونه علامت افسردگی باشه، خب الان این گرنی که دیشب نشست تو تاکسی و گفت دوتا حساب میکنه که نمالن بهش و اضافه کرد که آقا شما هم دو تا حساب کن راه بیافته و من ریدم بهش هم میره تو رزومۀ پرخاشگریم؟ این نشون میده من افسرده ام؟ یا ثابت میکنه ملت پفیوزن؟ یا مثلا تو که با موتور می پیچی تو پیاده رو میگم آقا! نوک پستون میدی جلو که چیه داداچ؟! افسرده ای؟ نه به پستون بریدۀ ننت، تو بی شعوری، از تو بی شعورتر اونیه که میگه ولش کن دهن به دهنش نذار پیکه بابا، پیک باشه کاندوم مستعمل که نیست، کاندوم مستعمل هم که باشه تو خارجه تنشون میکنن سلفی هم میگیرن آلبوم هم میدن باهاش، احساس میکنم لپ مطلبُ گم کردم، لپتُ بیار، یکی دیگه، خب.. خدافظ
سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
صلوات ختم کن

08:48

من که خب البته بُتی چیزی نیستم، هیچ وقت هم دلم نخواسته باشم، یا شاید هم زیاد دلم نخواسته باشم، یا شاید هم فول تایم دلم نخواسته باشم، واسه همین هم رفتم، باید هم می رفتم خب، هر کی جای من بود می رفت، در مورد بت شدن حرف میزدم، این که بتی چیزی نیستم، با این حال بین این جماعتی که در گذر تاریخ، از سنجاق قفلی و آلت راست کرده گرفته تا شیر خشک و گاو سینه پروتزی رو پرستیده، هیچ و ابدا و مطلقا بعید نیست که یه عده کسمغز هم پیدا بشه که یکی مثل من یا بدتر از اون؛ یه گه مثل تو بشه بتش، مساله ابدا و مطلقا و اصلا این نیست که من نگران سنجاق قفلی بودن یا راست شدن یا فرمولاسیون شیر مصرفی شون بوده باشم یا نه، مسئلۀ من دقیقا اینه که دلم نمیخواد عین فارست گامپ یهو برگردم ببینم یه ماراتن آدم پشتم داره میدوئه، میخوام هر وقت خواستم برگردم خونه، هر وقت خواستم راکت پینگ پونگمُ بذارم تو کیفم، هروقت هم خواستم؛ دیگه سوار اتوبوس ها نشم
يكشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
صحاری

08:47

بی خبری، بی پایان ترین خبری ست که از تو می رسد این روزها
يكشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
برزخ مکروه

08:46

شرحِ سرامیکِ سرد
يكشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
سک

08:45

زور میزد ابراهیم باشه، از آتیش ردش کنه، بیاردش به فراغت اینور ویترین، بعد یهو برید؛ مثل خیلی ها، دست کشید از گلستانش، می گفت ابراهیم باید تنها پریده باشه تو آتیش؛ بی حوصله می گفت، دودل شده بود، می گفت شاید هم بت هامُ نشکستم، واسه همینه که گیر میکنم وسط جهنمش، سر که تکون می دادم؛ دلخور می شد، زورش می گرفت، من یکی ولی، فراغت کار دستم داد، یه عمر همین بودم؛ گیرِ جهنمی که پشت ویترین ها آماس می کنه، پریدن فراغت داشت؛ عین گلستانش، هیچ وقت نترسیدم، یادم هم نمیاد گیر کرده باشم، یا دودل شده باشم؛ وسط جهنمش
شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶
مزامیر ورشو