آدم تا وقتی زنده اس، همۀ هرچیزی که داره واسه از دست دادنه
یه بار همون دوره ها بهت گفتم آدم در نهایت بازیگره، بعضی اکتورها واسه برادوی خوبن بعضی ها واسه پارک وی، خیلی ها حجم آدمای روبروی سن واسشون مهمه، خیلی ها تیتر روزنامه ها، یه عده هم کلوپ دوزاری های زیر پله ای واسشون بسّه؛ سه چار تا مستِ لایعقل و یه میکروفون، شاید هم یه میزی اون گوشۀ دور سالن؛ با یه سایۀ محوِ ساکت، من تا جایی که یادمه از این دست اکتورها بودم، واسه همین تا زیرپلّه ای شلوغ میشد میزدم به چاک، دیشب که بهت گفتم بوی مرگتُ دوست دارم، حرفم همین زیرپله هات بود، آدمی مثل تو حیفه که نقش زندگیشُ، واسه کسی بازی کنه که رو تراس لُژ، با بادبزن داره خودشُ باد میزنه، تو اکتورِ اقلیتی.. هولناکه ولی، هیچ وقت فراموشش نکن
"..ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها، عدم ستاره ها، ستاره ها..
آخ!
-عدم ستاره ها"
من آخه سگ باز نیستم، یعنی تا حالا نشده سگ بذاری جلوم بازش کنم، بجاش جارو برقی باز کردم یا کلید پریز تلفن یا فایل ورد، یعنی اینطوریه که تا مجبور نشم چیزی رو باز نمیکنم، می خواد کفتر باشه یا زن یا رفیق، همیشه فقط می بندم، درُ رو خودم یا پیچ هر چیزی رو سرجاش، سگ اما فرق داره، من میگم سگُ نباید بست، باز کردنش هم کار من یکی نیست، توفیری نداره سگ باشه یا رتیل، مار باشه یا بیوۀ سیاه؛ جونور جماعت منزجرم میکنه، مورمورم میشه لیس بزنن، دم تکون بدن یا پشم و پرشون بریزه برام، اینجوری بودم؟ نه که نبودم، اینجوری شدم، مطلقا هم ربطی به سگ و زن و رفیق نداشته؛ ندارم دیگه، به دال گفتم خسته ام، استیصال نیست؛ پوچی یا افسردگی، گفتم وا دادم، دلم میخواد تموم شه؛ زودتر، خیلی زودتر.. تموم شدن هم شده عین چشم، اونقدی عنشُ در اوردن که دیگه نشه شعر گفت براش، مردم ولی دلیل میخوان؛ همونقدر که سگ ها استخون، گفتم خلق نداشتم ردّ نذاشتم نصفه موندم، عین تک تک ثانیه های گفتنش هم، حواسم بود که چرت و چرنده حرف هام؛ استخون پرت کردنه، هرچی فکر میکنم خسته نیستم، یعنی دیروز به کاف گفتم خسته ام، کلمه اشُ پیدا نمی کنم، می تونم یک میلیارد سال حرف بزنم ولی نمی تونم یک میلیارد سال واسه پیدا کردن یدونه کلمه ساکت بمونم، یادش انداختم چند ماه پیشُ، که دوره ات گذشته سرهنگ؛ اسلوموشن، پوکه.. یادش نبود، بعد حرف خودمُ کادو کرد داد به خودم؛ دوره ات گذشته سرهنگ.. چند روز پیش ها دست کشیدم تو پشم و پر سگش، چند روز قبلترش تو پشم و پر یه سگ دیگه، اولیه دم تکون داد، آخریه دیگه نلرزید، من دل سگ لرز ندارم، جونور هم که باشه، دست میکشم زیر گلوش پشت کمرش که ترسِ دنیاش بریزه، من یکی لنگِ دم تکون دادن ها نیستم، یا اقلا اونقدرها نبودم، اینا بازی تازه ترهاست، تتو خورده ها، ریش پف پفی ها و پیرسینگی ها، بازی محفلِ علف کشیده هاست، من تهش تو آینه سینه ریز دیده باشم، تو اسکله؛ دریا
من اما، مصیبت ارتکاب داشتم
دلم واسه تختش تنگ میشه، واسه پوستر پونز پونز شدۀ مرلین مونرو، دمپائی ابری هاشُ گذاشتم پشت در، ظرف های غذاشُ بردم گذاشتم تو سینک، دوتا تقّه زدم به کنترل، دکمه قرمزه رو فشار دادم، آبیِ دیوار افتاد پشت مبل، پشتِ کارتن ها، تو تاریکی دست کشیدم رو سنگ، رو سرامیکِ کف، جوراب هامُ پیدا کردم، آدم نباس پاشُ از چیزی که گم میکنه بیرون بکشه، گلدونمُ نمی برم، دوستِش ندارم دیگه، یعنی هیچوقت دوستش نداشتم، یه نخ از یواشکی هاشُ ور میدارم میذارم گوشه لبم، میرم پشت پنجره، آخرین باریه که دنیا رو از این قاب می بینم، باید بند رخت آبی همسایه رو، شکاف چوبی تیر چراغ برقُ، اون یه دونه کاشیِ افتادۀ گلدسته رو از بَر کنم، کاش میشد نرفت، کاش میشد اصلا نیومد، کبریت نمیاره برام، میگه بوش می پیچه توو راهرو، همسایه ها رو شاکی میکنه، همسایه به چه دردت میخوره؟ اینا که مث من آسانسورُ نگه نمیدارن برات، حالیش نیست، یه نفهمیِ مهربونی داره که نشه باهاش تندی کرد، سیگار نکشیده رو پرتش میکنم توو کوچه، گربه هه غیژ میکشه رو آسفالت، یه نیگا میندازه، سر تکون میده میره؛ برمیگرده تو آشغال هاش، فردا داره میره، هیشکی هم دیگه تو دنیا، جای یواشکی هاشُ بلد نیست
واسه سلامتی خوب نیست، سکوت نفرت بارُ با همین یه جمله پر میکنه، جمعه اگه باشه؛ یه نخ روشن می کنه میره پشت پنجره، اسمشُ نگفته هنوز
بدیهیه که آخرین آدم ممکنه آخرین برنده هم باشه، اما خب هرجور که نیگاش کنی، در نهایت برنده نیست؛ خصوصا وقتی پای زن ها در میون باشه