آدم هر مسابقه ای رو که شروع کنه، تا عمر داره توو زمین همون بازیه
تنهایی واکنش نیست، تنهایی دقیقا خودِ کنش است
از یک باهوش جاه طلب، مشتی آرزو به جا می مانَد و از یک احمق جاه طلب؛ تنها یک احمق
اکنون به پاره های مقوای تنهایی ات نگاه میکنم و در جمعیتِ مشوّشِ یک عکس، نقش عکاس را بازی میکنم
تو به اندازۀ تمامِ رفته ها نیستی، من به اندازۀ تمامِ مانده ها نیست ام
کفش نو، ژیلت نو، نصفۀ اون ادکلنی که دورش نمیندازم؛ حقیقت داره، من هنوز زنده ام؛ حتی به همین نازکی
دور شدن عین مرگه، عین مرگ که دواش توو خودشه؛ دوای مرگ مرگه، دوای دوری هم دور شدن، اون هم نه چون راهیه که میشه انتخابش کرد، چون دقیقا تنها راهیه که وجود داره
واضح است که از آب نمی ترسم، صرفا از غرق شدن است که می ترسم