همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۹۹ مطلب با موضوع «صحاری» ثبت شده است

07:44

تا حالا صدای نبضتُ از زیر بالشت شنیدی؟ میخوام بگم خونه اینجوری ساکت بود اون روز، انگار بعد از ساعت استخر نشسته باشی رو صندلی و بوی کلر پیچیده باشه تو دماغت
چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

07:24

سه کام حبس، سه ساعت آزادی
سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

07:00

چه دلیلی داره آدم ها همدیگه رو درک کنن؟ کدوم احمقی اینُ گذاشته بنای رنج کشیدن و رنجوندن؟ چرا باید سر در بیاری که یه آدم دیگه از چی غمگینه؟ از چی دلخوره؟ چی نا امیدش کرده؟ که چی بشه آخه؟ چرا انقدر متظاهر و مزخرفین؟ چرا دست از تظاهر کردن بر نمیدارین؟ کی آخه اون همه وقت داره؟ کی آخه زورش به رنجِ دنیا میرسه؟ تهش یکی رو اونقدری دوستش داری که واسش رنج بکشی، بذاری بفهمه که تو فرصتِ کم زندگیت، حواست به دلخوری هاش به غصه هاش به زخم های تنش بوده، همین! اما تظاهر نکن! وانمود نکن که درک میکنی، ته زورت شریک شدن؛ ته عرضه ات شریک کردنه، درک کردن ممکن نیست، نباید هم که ممکن باشه، چه اهمیتی داره که بدونی چی کی رو چیجوریش میکنه وقتی تهش، ته ته همش، هیچ کاری واسه هیشکی، از دست هیشکی دیگه ساخته نیست؟
يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

06:22

یقین داشتم که این محاصرۀ یک نفره، مرا فاتح این نبرد نخواهد کرد
پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

06:07

تاریخ در بضاعت من نیست، تکرار در بضاعت من نیست، آغوش در بضاعت من نیست
پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

06:06

در واقع یکی از هزار شعفی که گم کرده بودم، همین دلتنگی هاست، حال و هوای خوبی دارد، مثل خاکریز و قمقه، شهوتِ هلاک میدهد به آدم
پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

06:03

زندگی همچنان مزخرف است، چون چیز مزخرفی به اسم زندگی وجود دارد
پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

05:52

از من چیزی نمی ماند، کتاب های قطع جیبی حتی
چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

05:48

کارت اعتباری؟ بیمه؟ تاکسی؟ برف؟.. همین ها؟ همین ها کافی ست تا کسی، کسی را بخاطر آورده باشد؟
چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵
صحاری

05:38

تاریکی مثل فیلم های بدون زیرنویس است، تو را هر طور که می خواهم، تصور می کنم
چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵
صحاری