مردا همشون کثافتن! این یعنی زنا همشون پتیاره ان؟ حرف دهنتُ بفهم! خب آخه مرد که بدون پتیاره هاش کثافت نمیشه، خب که چی؟! دارم میگم ما به ازای هر مرد کثافتی یه زن پتیاره هم هست، اگه همه شون کثافت باشن یعنی.. زر میزنی عزیزم! یدونه پتیاره هم واسه همه تون بسه! خب اینی که میگی فقط محال نیست، یعنی چی؟! یعنی اگه فرضُ بر این بذاریم که مردها همشون کثافتن، باز هم با یه احتمال نزدیک به کم، میشه گفت زنا همشون پتیاره ان، گمشو بابا! خب دارم تحلیل میکنم حرفتُ.. من الان تحلیل می خواستم؟! فکر نکنم..ببینمت.. میگم ببینمت! قهر میکنی چرا.. کی میری؟ بتو چه! کی میری؟ یکشنبه! باشه.. باشه؟! چی بگم خب.. هیچی! فقط خفه شو!
وسوسه ات را تن می کنم، به خیابان می دوم، می ایستم، بغض می کنم، تمام شهر؛ تو را پوشیده
یه جوری از دست رفت که پاشنه اش دیگه، پرز فرشُ ندید، حالا ولی وایستاده، انگشت اشاره گرفته سمت من، آدم گاهی می مونه، نمی فهمه تو این روزهایی که از عمرش مونده، باید به پرز فرش ها نیگا کنه؛ یا به انگشت های اشاره شون
زن تن پوش عاریه تن می کرد، مرد باسِ فیکِ راه راه می پوشید
ای بلندِ عمود تور، در موسم هراس مرغابی
دلم یجوریه، انگار برق ها رفته، یه گوشه اش بخاری نفتی روشنه
زنِ یکشنبه های غم انگیز، دست روی سینه می گذاشت، تعظیم می کرد و نمی دانست یکتایی، تمام هفته نقش اول، تمام عمر نقش آخر آن مرد بود
من اسکادران نمی فرستم؛ ردیفِ کشتی و توپ، هنگ هنگ سرباز، بجاش یه پری می فرستم؛ بیهوش روی تخته، سرگردون روی آب، با همون ساحلتُ فتح میکنم، با همون شهرتُ غارت می کنم، این خوبه که بدونیش که اگه دست به قبضه نمیبرم، اگه نزدیک شمع، پرگارم روی نقشه نمی چرخه؛ از هیبت شهر تو نیست، ترس سیاه لشگر تو نیست، دیشب افسونگرم توی چادر بود، زمانم بوی ته میداد، وگرنه یادت مینداختم که اون بار، چیجوری فرمانرواشُ ورداشته بودم، که تو رو چجوری گذاشته بودم جای اون
آیا فکر می کند که بیهوده رهایش کردیم؟ بله آقا، دقیقا داشتیم به همین فکر میکردیم
تو میتونی بروفن خوبی باشی، اما لطفا سعی نکن، نقش سفالکسینُ برام بازی کنی!