تا حالا صدای نبضتُ از زیر بالشت شنیدی؟ میخوام بگم خونه اینجوری ساکت بود اون روز، انگار بعد از ساعت استخر نشسته باشی رو صندلی و بوی کلر پیچیده باشه تو دماغت
کارتونی بود واسم، پوستری حتی؛ از اونا که آدم دبیرستانی که بود می چسبوند درِ کمدش
بارون خوبه نه؟ -تنها چیز خوبیه که مونده
یه جوری نیگام نکن که انگار من خیست کردم، من جا گذاشتم چترتُ، من یادم رفته سلسله جبالِ خبر صبح رادیو رو، یه جوری نباش که وانمود کنم انگار، یادم نیست، من بودم که تن دادم، من بودم؛ که نمونده بودم
تاراج کن مرا؛ دکمه به دکمه
قشنگ دلم میخواد برم، بگیرم یه هفته بخوابم بعدش، بعد بیدار شم، کامل حالتش حسش یادم رفته باشه
تهش مرگه که ته غم آدمی مثل منه، بیشتر از این هم نشده هیچ وقت
من هنوز هم می تونم وسط اون همه گریه بخندونمت، این گزاره اون قدر ساده ست، که حق داری نتونی مصداقِ دوست داشتن بدونیش
یا هیچ چیزی رو قبول نداشته باشید، یا مطلقا به قبول داشتن چیزی فکر نکنید
پونز یا پونژ، همیشه باید، چیزی فرو می رفت، توی نقشه های سرم