۶۷ مطلب با موضوع «سیگار، الکل، شیرکاکائو» ثبت شده است
منُ اگه تنها بذاری تو خونه، درُ روم ببندی، شب اول برق ها خاموشه، از فرداش ولی، بوی تاید و برنج میاد تو راه پله ها
باید این جوری باشه، یه جوری اسیرت کنه که دلت نیاد قد یه سیگار اوردن، قد یه چایی ریختن حتی، دور شده باشه ازت
بعد خب من هم که صراحتِ ویرونی دارم، دنبال بهونه ام، کنار جوبی، زیر پلی، توی اتاق خونۀ تاریکی جایی دارم نفله میکنم خودمُ، بیهوش و بی خبر و بی دونستن، بعد یادت میافته اون روز، که من چقدر خوب، چه اندازه دلتنگ کننده بودم، و چقدر اون خنده ها، بهم نمی اومد
شاید چون تاکسی درایورُ توی بد سنی دیدم، آدم باید حواسش باشه که قهرمان هاش، کِی قهرمانش میشن
حتی همین هم مهم نیس، تهش هممون می میریم، حس و وجد و غرور و اشتیاق مون هم میمیره باهامون
تو آغوشیدنی هستی، منظورم اینه که زیادی میشه بغلت کرد، اما خب کلمه و عبارتشُ پیدا نمی کنم، آدم خوشحال دنبال کلمه نمیگرده، کلمه مال آدم های بدبخته
اوه البته که دلت برام تنگ میشه یه روز و البته که اون روز حتی یادم نمیاد که تو توی زندگیم بودی و البته که من هر چی گفتم و میگم برعکس چیزیه که اتفاق افتاده و میافته
نمی دونم، دونستن حوصله می خواد، مگه نه؟ من زل زدم فقط، دیگه ناخن نکشیدم به دیوار سلولم، رول دستمال توالتُ گذاشتم زیر سرم و چشامُ بستم، یکی مثل من پاپیون نمیشه، تراژدی نداره که سرِ دوربین بچرخه سمتش، دنیاته، جزیرته، ارتفاع خودته، می پریش؟ می مونیش؟ همش پای خودته.. همش پای خود آدمه..
والا امروز زنگ زدم پرسیدم موهاش در اومده یا نه، گفت دو سه سانتی میشه، ته دلم قرص شد فردا که میرم، یه هوا شبیه اون موقع هاشه
چرا همیشه به ادامه و تهش میرسی؟ چرا هیچ وقت اول هیچ چیزی نبودی؟ شروع و ادامه اش مال تو نبود؟