۶۷ مطلب با موضوع «سیگار، الکل، شیرکاکائو» ثبت شده است
واسه کسی که به نیمۀ دوم زندگیش افتاده، شک کردن از مرگ هم ترسناکتره
فکر میکنی آدم ها چرا همدیگه رو دوست دارن؟ نمی دونی؟ واضحه! چون هنوز دلیل نفرتشونُ پیدا نکردن
چجوریشُ نمیدونم، آدم قرار نیست همه چیزُ بدونه، قرار نیست از همه چی سر در بیاره، واسه همین هم هست که هیچ وقت، حتی خودم هم، از چیجوری بودنِ خودم سر درنیاوردم
همه میرن، تهش همه میرن، خصوصا همونایی که ادعا میکنن تا تهش می مونن باهات، تو هنوز اون قدری زندگی نکردی که بدونی یک امر محتمل، یه روزی هم ممکنه که برات تبدیل به یه امر بدیهی بشه
الان مثلا همین نوتلا، وقتی تو یخچاله زیادی سفته، وقتی بیرون یخچاله زیادی شله، در واقع من از هر چیزی که یجوری شبیه خودم شده باشه متنفرم
خب این مشمول مرور زمان میشه، نه مشمول مرور مکان؛ بدتر شدنُ میگم
واسه من از بقیه مثال نزن، منُ قاتی همه نکن، قاتی همه هم که باشی، زورت میگیره کسی به رووت بیاره
آدم که جوونتره لحن نیگاش هم تندتره، مثل طعم اول آدامس هاش
گاهی حرفشُ مزمزه نمیکنه آدم، تلخیش هم به دهنش نمیاد، اما خب، اونی که مزمزه میکنه و تلخ میزنه حرفشُ، احتمالا خودشُ خیلی قبل تر از تو کشته
گر چه خب من هم مثل سرِ قبرم، آدم که پیش من وایسته، چشاش دیگه اون طوری نمی خنده