۹۳ مطلب با موضوع «برزخ مکروه» ثبت شده است
تو ناگهان مرده بودی، و این اتفاق ساده، هر روز تکرار شد
من به حسرت دست های تو، مشغول بودم این همه روز
تو نبودی، تا جای همه خالی باشد
صبح، شرحی ست که به تو نمی آید؛ فاتحِ اغوای لاجوردی ام
بزرگ تر از، جان به لب رسیدن شده ای
وای از تو که خاکِ خواستن نیستی، وای بر من که آسمانِ تماشایی
از تنها گذاشتن من، دست بردار
تو به اندازۀ یک سوء تفاهم طولانی، زیبا مانده بودی
در تناسخ بعدی یوسف ات خواهم شد و رسالتم را، به بوسه ای از تو خواهم فروخت
چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵
برای ماهی ها تنگ میخرم میبرم زیر بازارچه، حوصلۀ آه کشیدن ندارم این روزها