۹۳ مطلب با موضوع «برزخ مکروه» ثبت شده است
محضِ سبز-آبیِ چشم های توست؛ رنگ هایی که یاد می گیرم
آن قدر می مانم تا باد، از پرپر کردن گل های پیراهنت، دست بردارد
بهشت من، حریقِ روشنِ اندام توست
شرحِ شهری در مه بود؛ خیالِ برخاستن از آغوشت
خوشا روزی که در آغوش رحمت تو، به خواب خواهم رفت
میانِ من، پلی تا تو آتش گرفته بود
جهان همان یک نفر بود، که از حال ما بی خبر بود
دوست داشتنت، خنکای شب تابستان است؛ بیهوده و بی سرانجام و دلپذیر
تو بیهوده تر از شگفتی، کنار من ایستاده ای. من غمگینتر از ایستادن، کنار تو راه میروم
از خواب تلخ من بلند شو، ای خوب خواب های من